خلاصه پارت ۶۱

#امیر

بی صبرانه منتظر بهوش اومدنش بودم! تو اتاقی که صدای نفس کشیدنم بزور شنیده می‌شد و من دستامو به کمکی تختش تکیه داده بودم و با چشمای قرمز از اشک منتظر باز شدن چشمایی بودم که مطمعن بودم دنیام و نشونم میداد!....

#رهام

امیر اروم باش عزیزم اروم باش! ببین...ببین...یکی باید خودم و کنترل میکرد! اخه چزا اینجوری میکنه زندگی با ما خدایا چرا نگا نمیکنی این پسرو ! امیر ام....امیررر! داداش داداش درست میشه بخدا حل میشه اینم این ک چیزی نیس ارامشتو حفظ کن پسر!

#مارال

در اتاق بسته بود و صدای حرف زدناشون و بعد صدای داد و فریاد اون پسر به گوشم میخورد تا اینکه با عصبانیت رفتم سمت در و بازش کردم و .......

__________

بنظرتون چ خبره؟!

​​​​​​​دوس دارم کامنتا حدسایی باشه که واقعی بشنا خخخخ

..!!!!!!

دخترا چرا نیومدین هنوز.؟!

.

پارت بعد خلاصه نداره چون هیجانی ترین پارت این رمانه از نظر من!

پارت ۶۰

#رهام

دیگه دارم دیوونه میشم! اخه کجا غیبش زده مثلا گف خبرم میکنه! ای خدا امیر از دست تو. الان قشنگ سه ساعته رفته بدون هیچ زنگ یا تماسی! بار بیستم شمارشو گرفتم و همونجوری فقط بوق میخورد! بابا جون جواب بده دیگه ای خدا دارم سکته میکنم! خونه رو با قدمای سریعم سانت میکردم و چشمم از رو عقربه های ساعت تکون نمیخورد! یهو گوشی زنگ خورد و از خوشحالی جواب دادم! +الو داداش چیشد ی چیزی بگو دیگ مردم از نگرانی! با صدای دریا هیجانم خوابید . _الو رهام ! باز چیشده امیر کجا رفته. +الو دریا تویی؟! اوففف هیچی بابا هیچی! _اها الان برای هیچی داشتی سکته میکردی؟ سکوت کردم. +ببین فعلا چیزی نمیتونم بگم بزار برگرده از پیش شاهرخ بعد.... _چیییی؟؟!! رهام چجوری اجازه دادی بره پیشش؟ اایندفعه ی بالایی سرش میاره بابا تو فکر مارال نیستی؟ بیچاره داره دیوونه میشه ی بار دیگ صداش و بشنوه اونوقت.... +ی لحظه صب کن! ببین ! صدای ماشینش میاد بخدا برات توضیح میدم! سریع قط کردم و رفتم سمت در و سه سوت بازش کردم! دارم خواب میبینم؟! امیر با کت خونی و موهای بهم ریخته اومد تو ! هیچی نمی‌گفت....لکنت گرفتم +ا....امیییییییرررررر ! لباس....لب.....ل...با....لباسات.....لباسات چرا خون.....خونیه؟! ترس تو دلم شدید تر شد که با گیجی چشاش و بست و افتاد تو بغلم!.....

#امیر

هنوز گیج بودم! صدای مرد غریبه ای ک بنظر دکتر بود میومد یکم ب خودم اومدم دیدم سرم تو دستمه و رو تخت رهام دراز شدم خودشم داشت با دکتر حرف میزد و راهنماییش میکرد. صدام و صاف کردم اما هنوز لباس خونیم تنم بود! کتم رو دسته مبل تو اتاق بود ک رهام اومد تو اتاق و در و بست. _بخدا اگ بزارم تا سر کوچه بری ! دیوونه فک کردم تو تیر خوردی! البته....صب کن ببینم! اگه تو تیر نخوردی.... +من تیر نخوردم! اون خورد! _کی؟! نسبتا گنگ نگاش کردم +شاهرخ! خودش خودش و کشت! چشاش درشت شد _مرد؟! پیوسته سر تکون دادم که اومد کنارم رو تخت نشست! _بلند شو! بلند شو باید بری حموم! بی تفاوت ب حرفاش لب زدم +خونش پاچید رو دست و لباس و کتم رهام! سمج تر ادامه داد _گفتم بلند شو کمکت میکنم بری حموم باید این لباسارو از تنت در بیاری! +تو میشنوی من چی میگم؟! همه چی داشت با حرف پیش می‌رفت نقشه م داشت میگرفت بعد یه لحظه مغزش پاچید...... _بسه دیگ! مگ با تو نبودم؟! +تو هم نمیخوای باور کنی نه؟! دیگ بیخیال اصرار شد و ساکت موند_اون فهمیده بازنده س همه جوره! پس مرگ حقش بوده! حالا هم میشه برا من ادای ادم دلسوزا رو در نیاری؟ +ی لحظه اگه پلیسا نمیرسیدن عین مانکنش پرتم میکرد تو ویترین! _امیر الان کولت میکنم میبرمت حموما! بلند شو دیگ مرد گنده خجالتم نمیکشه! لبخند شوک واری زدم و با کمکش رفتم تو حموم و سعی کردم ب اتفاقای امروز فک نکنم! فقط ب مارال فک کنم دختری ک عاشقشم و خواهم بود! دیگ تموم شد امیر...همه مانعا رو برداشتی! صبر داشته باش روز رسیدن بهش نزدیکه!

#دریا

بی صبرانه منتظر تماس دوباره رهام شدم مارالم ک با بدبختی خوابونده بودم اروم رفتار میکردم ک بیدار نشه! خواستم لیوان و بزارم کنار تختش ک گوشی زنگ خورد و تند تند رفتم سمتش ک ساکتش کنم! +الو الو! رهام! وایسا ی لحظه من برم تو اشپزخونه! _اونجا چرا؟! +مارال و بزور خوابوندم نمیخوام سر و صدا شه! _اها. ب مارال بگو کم کم آماده شه برای دیدن چیزی که سه سال منتظرش بوده! چشمام برق زد +چیشده رهام؟! امیر برگشت؟ _اره ! اما.... +خوب؟! _شاهرخ مرد! +چیییی؟؟!! بعد یادم اومد باید اروم حرف بزنم و اروم گفتم +چیییی؟؟!!! _دریا ول کن این حرفارو امیر با لباس خونی اومد خونه! انگار ک جلوی امیر مغز خودش و پاچونده رو زمین! تو ب مارال چیزی نگیا! بعدا ک حالش بهتر شد! +اره بابا مگ دیوونم برم بگم شاهرخ خودش و کشته جلو امیر امیرم با لباس خونی...... یهو برق اشپزخونه روشن شد و صدام بند اومد! _شاهرخ چی؟؟!! اون...اون مرده؟؟!! از اونور صدای رهام میومد _الو الو دریا چیشد! +مارال فهمید همه چیو! پوفی کشید و بهش گفتم بعدا زنگ میزنم و با استرس ب مارال نگا کردم +تو...تو کی بیدار شدی! _سوال منو با سوال جواب نده! +ببین! ببین مارال ما جرا از این قراره که امیر میخواست بره پیش شاهرخ شاهرخم....._فقط ی چیز و بگو ! بگو امیرم سالمه یا نه؟! حالش خوبه یا نه! +ا....اره اره! امیر بلاخره تونست شکستش بده! عین یه قهرمان! مارال جان تموم شد کابوس! امیر قاتل نیس! اون خودش خودش و کشته! سریع رفتم بغلش کردم که اونم محکم همراهیم کرد! _بخدا خسته شدم انقد خبر بد شنیدم! کی میشه ببینمش اخه! +دورت بگردم امشب اون اتفاق میوفته ! _نخیر! تا میخوام ببینمش یه اتفاق گنده میوفته و دوباره از هم دور میشیم! +بخدا ایندفعه فرق داره! دیگ دشمنی نمونده ! میگن همیشه عشقهای بزرگ و عارفانه سختی‌های زیادی دارند! اما پشت سر میزارن همرو! شما دو تا ب مرحله آخر رسیدین! تموم شد ! اشکاش و با دستام پاک کردم و نشوندمش رو کاناپه تلویزیون و براش روشن کردم سرگرم شه! _قشنگ سه سال و نیم پیش! همینجوری رو مبل نشسته بودیم و بلیط گرفته بویم یادته! تو ب من دروغ گفتی بلیط گرفتم! جفتمون خندمون گرفت +دیوونه خواستم ناراحتت نکنم! _خیلی بد بود دریا خیلی! هر لحظه بدون امیر و میخوام نباشه میخوام بمیره! +عه بسه دیگ همش از مرگ میگه! باور کن الان امیر خانت تشریف دارن حموم و دارن آماده میشن برای امشب! _اوففف ایشالله! 

شب شده بود و فک کنم دیگه باید راه افتاده باشن! مارال عین دیوونه ها ب گوشی خیره شده بود! +اروم باش حتما تو راهن! صب کن یه زنگ ب رهام بزنم! رفتم تو اتاق و در و بستم ک صدا نره +الو رهام جان کجایین شما ! شامم آماده کردم غذای مورد علاقه ی مارال و امیره ! زود باشین بیاین دیگ تا از دهن نیوفتاده! _ببین ی چیزی میگم اما اروم باشیا ! +بخدا اگ بخوای بگی ی اتفاقی افتاده! _نه نه! یکم با تاخیر میایم! اخه این سرم امیر طول کشید یکم! +چه سرمی؟! _این دکتره گیر داده برا بهتر شدن حالش باید دوباره سرم بزنه! برا پولش گفته امیر حالش خیلی خوبه! +خیلی خوب فقط سریعتر مارال داره سکته میکنه! _ب عروس خانم بگو تا یه چیزی بخوره شازده داماد میرسه! خخحح! خندم گرفت  ! +بامزه من! خخخخ! _چاکریم! او اوه! ببین انگار داره میره من برم حساب کنم فعلا ! +باش برو عزیزم منو بی خبر نزار! قط کردم و رفتم پایین خبر بدم ب مارال که هر چی صداش زدم جواب نمیداد ! وا مارال! ماراااال! کجاس این دختر؟! چشمم خورد ب برگه رو میز ( دریا من رفتم خونه رهام تحمل نداره دیگه نگران نشو ! ) از دست تو! الان اگ سرم و ببینه تو دستش ک سکته میکنه اوففف چقد یه دندس این دختر! ب رهام پیام دادم ک مارال داره میاد ی لباس استین بلند تن امیر کن نبینه چسب سرم و ! خودمم منتظر شون نشستم!

#امیر

خوب خداروشکر رهام ندید سریع فرار کردم! یه لحظه ترسیدم بفهمه وای دیگ دارم میمیرم یعنی این قدمایی ک برمیدارم سمت خونه دریا پیش ماراله؟! پاهام سیت شده بود انگار از شدت خوشحالی و هیجان ب سختی حرکت میکردن! از رگ دستم خون میرفت و توجهی نمیکردم اما سوزش کمی داشت! چ اهمیتی داره وقتی خون من تو اون خونه منتظر حضور منه و من عاشق تر از ثانیه قبل ک میبینمش! انگار ۱۰۰ سال گذشته ک ندیدمش ک پیر شدم! چقد عشق میتونه دردناک و قشنگ باشه! ما همه مانعارو همه پلارو خراب کردیم فقط باید بهم برسیم! بهم برسیم تا پازل عشقمون تکمیل شه! یه حسی بهم میگفت مارالم تو همین خیابونه و داره میاد طرف من! هر دومون داریم خیابون شلوغ و طی میکنیم برای رسیدن بهم! برای کامل کردن هم! اره من و تو هم و کامل میکنیم! من و تو ماه و کامل میکنیم! عشق و کامل میکنیم! بارون شدیده و عجیبی میبارید! انگار بوی بارون عجیب شده بود! عین بوی اولین بارونی که با اون بارید! اولین شبی که با هم قدم زدیم زیر بارون! همون شب که دزدیدمش از بیمارستان! همون شب که داستانمون و قوی تر کرد! با هم کنار اتوبان میدوییدیم دست تو دست هم! بازم اون خاطره ها تکرا میشه! انگار برای اولین بار دارم باهاش روبرو میشم حال خیلی عجیبی بود! چشمام براق شده بود از بغض خوشحالیم! دستام یخ زده بود اما کاملا گرم بود! دستاش و ک چن ثانیه دیگ بگیرم حتما گرم ترم میشن! دوباره این قلبم خودش و میکوبه و ترانه تورو میسازه! ترانه مارو! با هم بودنمون و ! تمام خاطرات از جلو چشمام رد میشد! اون شب که رفتیم ماه عسل اون روز که با خودم اوردمش تو خونه خودمون! بازم دستت و میگیرم و میبرمت تو خونه! بازم میریم ماه عسل! بازم میدزدمت اگه بشه هر شب دزد عشقت میشم! اما قول میدم زیر همین بارون هیچ وقت ترکت نکنم! چون بخوامم راه ترک کردنت و بلد نیستم! یه لحظه کنارم همون اتوبان شب اول وایسادم و چشمام و بستم! سرم شروع ب گیج رفتن کرد!  حسش میکردم! روبروم! اره خودشه! چشمامو که از شدت ذوق اشک میریختن و قرمز شده بودن و باز کردم و دیدمش! یا امام حسین! همه چی تموم شد! خدایا....خدایا الان بگو من پاتو ببوسم دستت و ببوسم چیکار کنم ک این شب عزیز و دوباره بهم برگردوندی! چقد شکرت و ب جا بیارم اخه؟! هر چقد شکرت کنم بازم خیلی کمه! با اشک شوقی ک میریخت نگام میکرد! با یه لباس سفید بلند و شال سفید ک رو سرش بود و چشمایی ک عین چشمای خودم قرمز بودن و فقط اشک میریختن! صدای گریه هامون بلند شد و با هم مخلوط شد! بارونم باهامون همدردی میکرد! صورتامون خیس اب بود و لباسامون چسبیده ب تنمون! اما فقط ب چشمای هم نگا میکردیم! از یه فاصله نسبتا دور! دیگ خواب نیس! میتونم واقعی ببینمش! کنار چراغ قرمز که ماشینو وایساده بودن و ما دو تا عاشق بهم نگا میکردیم! پاهامون شروع ب قدم برداشتن کردن و ب سمت هم با عشق دوییدیم! اما یه اتفاق خیلی یهویی همه چی و ازم گرفت! حتی قلب و ذهنم و ! دیگ امیر نشدم! دیگه بارون بند نیومد! ما....مارال!...

__________

تثدیمتون!

خلاصه پارت ۶۰

#رهام

امیر....امیییییرررررر! لباسات....لباست چرا ....چ...را...چرا خون....خونیه؟! شوکه شده بود! 

#مارال

چی؟ امیر داره میاد کلبه؟ اینجا؟!  _اره همه چی تموم شد بخدا با صدای خودش باهام حرف زد گفت مارال و نگه دار نزدیکم! باورم نمیشه...تموم شد! +فقط....فقط مرگ شاهرخ چی میشه اونوقت؟ _اون خودش اینکارو کرد چون فهمید بازنده س! امیر بلاخره موفق شد تسلیمش کنه! 

#امیر

رسیدم به کلبه! از رگ دستم خون میرفت همچنان! اه یه سرمم بلد نیستن بزنن! البته! خون برای چیمه وقتی خونم اونجا وایساده منتظرم! با شوق رفتم و در کلبه رو با عشق زدم!

___________

خوب خوب! چون داریم به مایان فصل نزدیک میشیم طبیعتا تمام پارتا هیجانیه !پس زود بیاین ک قراره بترکوووونیممم.  

​​​​​​​عاااااشقتونم

پارت ۵۹

#امیر

تا شب تو خیابون اواره راه رفتم و خودم و کاملا خالی کردم. خدایا چرا نمیشه من بیخیال این دختر شم؟! چرا اینجوری میکنی با من اخه؟! رهام دستش و دور کمرم حلقه کرده بود حتی نای راه رفتنم نداشتم!... کلید و از جیبش درآورد و در و باز کرد. _برو تو داداش! فعلا خونه من میمونی! +نمیخوام اذیتت کنم رهام . ممکنه دریا بیاد شاید بخواین تنها باشین. _تا این کلید و نکردم تو دماغت برو داخل! بعدشم دریا مطمعنا از مارال چشم برنمیداره ! خخخخ! توروخدا وضع ما رو ببین! رسما پرستار شما دو نفر  شدیما ! من از تو دریا از مارال! با مسخرگی نگاش کردم +نه توروخدا بیا داداشتم ول کن! بعد لبخند کمرنگی زد . _من غلط بکنم از یکی یدونم مواظبت نکنم! جفتمون لبخند زدیم و بعد نشستن رو مبل با بغض نگام کرد! _اما بخدا اگ بزارم یروزی از پیشم بری! امروز و هیچوقت یادم نمیره! جلو چشام داشتی پر پر میشدی اونوقت من... دستش و گرفتم و کشوندمش تو بغلم. +اروم! اروم! دیگ نشنوم از امروز چیزی بگی تموم شد رفت! بعد گونه شو بوسیدم و اروم شد یکم. اه طولانی کشیدم. +اما من باید برم پیش اون یارو ! _امیر مجبورم نکن دوباره دست و پاتو ببندم و سه سال پیش و برات بیارم! دیگ بزرگ شدی بچه ! ۲۶ سال کمه ؟!  +رهااام چرا متوجه نیستی نگران مارالم یه بلایی سرش میاره برای تلافی! اگه امروز گیرش نبودم حتما میکشتمش.  تقاص بلاهایی که سر مارالم اورده رو پس میده! _امیر ببین این راهش نیس خوب؟! داداشم بزار فک کنیم راهای دیگه م هست بخدا نکن دیگه هم من تحمل ندارم هم مارال و هم خونوادت! بابا اونا فک میکنن الان مسافرتی تو ! +چرا بیخودی نگرانی؟ من میدونم چجوری باهاش حرف بزنم بدون دعوا ! _پس منم.... حرفش و قط کردم. +تو هم هیچ جا نمیای! _پس هیچ جا نمیری!  ای خدااااااااااااا... یکم سکوت کرد و چشام و شیطون کردم براش ! _اصلنم اینجوری نگام نکن! من گول نمیخورم! اها حتما میخوای دو دستی بفرستمت پیشواز مرگ! جدی شدم. +بابا جون مرگ چیه؟! اصلا من صدامم نمیبرم بالا بعد تو از چی حرف میزنی!  ببین داداش! اگه نرم پیشش همه چی بدتر میشه من میرم سر قرار تو هم نترس یه معامله خوب براش دادم! حتما قبول میکنه. بهم اعتماد کن دیگ!  _فقط اگه بلایی... +هیچی نمیشه بخدا نمیشه! عصبی اما قابل کنترل نگام کرد _اه ! خیلی خوب بابا ! خندیدم و محکم گونه شو بوس کردم +عشق منی! _پرو نشو تا نظرم عوض نشده! +چشم چشم ! من غلط کردم! بلند شد و پیتزا رو از فر در اورد ! گشنه نگاش کردم ! +هوومممم! به به ! اقا پیتزا درست کردن من بی خبر؟! _لوس نشو این مال چن روز پیشه! داغش کردم فقط. +بیار ک من دارم از گرسنگی میمیرم! خندید و با پیتزا اومد سمتم......

#مارال

+وای دریا من نمیتونم دیگه بخدا نمیخوام ! _عزیزم یه قاچ دیگه بخور ! ببین عین ادم دو قاچ خوردی خوب بخور دیگه! +یعنی الان داره چی میخوره !_اممم بنظرم اونم داره پیتزا میخوره ! +مسخره ! _بابا جون باور کن اونم داره پیتزا میخوره پس ب عشق اونم که شده بخور! پوفی کشیدم و با ناچاری اون قاچم خوردم _اهااا هواپیماااااا....+کوفت! مگه بچه دو ساله م! _الان فرقی نداری باهاش! خندم گرفت که یهو گوشیم زنگ خورد! شاهرخ! یه ثانیه یعنی نمیتونم من از دست این بخندم! _ولش کن ! +من دیگه بر نمیگردم ب اون زندگی دریا . _بهترین کارو میکنی! 

با ناراحتی به آسمون نگاه کردم! 

#امیر

کت شلوار کرم رنگم و پوشیده بودم و با زدن عطر ژکسافم پله ها رو تا پایین طی کردم. همونجوری که میرفتم سمت در ب رهام گفتم +داداش من رفتم ! با عجله خودش و رسوند بهم _عه صب کن صب کن! بی خبرم نزاری امیر ! +قول! گردنش و بوسیدم و از خونه زدم بیرون! سوار ماشین شدم و تا اونجا پیامارو یه دور مرور کردم (میخوام باهات یه معامله کنم! ) با نگاه دوباره ب ادرس ک اشتباه نرم گوشی و خاموش کردم رد یابشم خاموش کردم! حدود یه ربعی میشد ک تو ماشین بودم و سر از یه معدن بزرگ خالی چن طبقه ای در اوردم . معلوم بود اینجا مال خودشه! یه جای پرت بود که صدا ب صدا نمیرسید و انگار فقط من و اون بودیم! از ماشین پیاده شدم و عینکم و زدم و خیلی عادی رفتم تو ساختمون.  یکم دور و برم و نگا کردم . _دقیق! برگشتم سمت صدا! خودش بود! عینکم و با غرور اوردم پایین و سلام خیلی خشکی بهش کردم ! _منظورم این بود دقیق تو قرار! خیلی دقیقی شازده ! چشمو ابرویی بالا دادم و بهش نزدیک تر شدم. +حوصله مقدمه و چرت و پرت بازی ندارم! یه معامله باهات دارم! قهقه زد ! _اینو از قلم انداختم! خنده دارم هستی! جدی نگاش کردم اونم یهو جدی شد و شروع کرد به دورم چرخیدن و حرف زدن _خوب؟! گوش میکنم. +من واسه تو مارال واسه ما ! تند تر چرخید دورم _دوباره بگو! +آدمت میشم! با تمسخر لب زد  _ میدونی از مانکن خوشم میاد ! +همون! مانکن! مانکنت میشم مارال و ول کن ! _قسمت اول سریال قشنگ شد! اما با قسمت دومش مشکل دارم! +ببین مرتیکه! اون دختر حق زندگی راحت داره اما تو....اومد نزدیکم و موهام و کج  حالت داد _من؟!....من زندگی رو براش سخت میکنم؟! +خودتم میدونی که هیچکس عشقت و ب مارال باور نمیکنه! پس بازنده نشو ! من برگ برنده خوبی میشم برات ! گفتم که... ادمت میشم برای تو کار میکنم! مارالم فراموش میکنم! اما تو هم حق نزدیک شدن بهش و نداری! _تو آدمای من و دیدی؟! یه مشت برده ! اخمم غلیظ تر شد! _نه! نشد! معامله بهم خورد! اگه فک کردی از مارال میگذرم اشتباه فک کردی! _اما میتونم تو رو به عنوان مانکنم قبول کنم! یا بادیگارد! یا راننده م! یه نگا ب ریختم انداخت _ هه ! واقعنم شبیه یه مانکنی! +از الان ب بعد دیگ فرقی با مانکن ندارم اقا شاهرخ ! اما یه مانکن عوضی شاید بشم از نظرتون میبخشین! تعجب کرد که با اشاره دستم پلیسا سریع ریختن اینجا و خودش و آدماش و دستگیر کردن +مانکن خوبی هستم؟! _زرنگ بازی چقد اخه؟! دستبند و ب دستش زدن و نشوندنش تو ماشین.  اما مقاومت میکرد برای نشستن! _اخرین حرفم و میخوام به اون پسر بزنم ! مامورا هم اجازه دادن و آهسته بهم نزدیک شد !  _تو بردی ! نفهمیدم منظورش و که فرصت نداد و اسلحه رو از پشتش در اورد گذاشت تو گوشش که محکم چشمام و بستم و با صدای شلیکش چشام باز شد! 

_____________

تقدیمتون! 

پارت بعد خیلی قشنگه و این پارت هم یهویی بود کاملا !

امیدوارم لذت ببرید و سریعا نظر بدید تا پارت بعد رو از دست ندیدن 

مث همیشه عاشقتونم!

 

خلاصه پارت ۵۹

# مارال

تو اتاق نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد! وای نه!... من دیگه نمیخوام برگردم ب اون زندگی! بی توجه ب زنگ خوردن گوشیم ادامه دادم!

# امیر

رهام تو اون آدم و نمیشناسی! من میرم سر قرار! بلایی سرم نمیاره میشه دیگه نیای دنبالم؟! _اگه یکم مغز تو کلت بود الان دیگ اونم نداری! چرا نمیفهمی دیروز و یادت رفت؟! اون الان بمب ساعتیه! هر ساعت میترکه اتیشمون میزنه! +نترس یه معامله دارم باهاش! 

_________________

این داستان : امیر مانکن شاهرخ میشود! خخخخ!

یکم از قسمتای معامله رو یه جوری بهتون رسوندم دیگه! حالا حدسا با شماس! منتظر باشید....

پارت ۵۸

#دریا

مارال اصن واینمیساد عین جت دویید سمت  ماشین و سوار شد منم سریع سوار شدم و بین راه به رهام زنگ میزدم همش! عهههه چرا جواب نمیده توروخدا جواب بده عزیزم توروخدا ! مارال که فهمیده بود دارم از استرس میمیرم خودش و زد ب نفهمی. _دریا ب کی زنگ میزنی؟! صدای اون و میشنیدم اما فکرم نمیزاشت جوابش و بدم! _با توام! گیج نگاش کردم +چیزی گفتی ؟ دیدم کلافه گوشیم و ازم گرفت +چیکار میکنی جلوت و نگا کن دیوونه! بدش ب من! بدش دیگه مارال ! سمج بودنش ب امیر رفته بود قشنگ عین خودش لج میکرد! بعد چن دیقه تلاشش رهام جواب داد و اون ی چیزایی گفت _رهام...رهام هر جا هستی زودتر برو پیداش کن رهامممم...اشکاش سرازير شد و با بغض قلمبه ش حرفاش و قط نمیکرد! _ رهام توروخدا رهام....التماست میکنم....من سالمم سرحال! توروخدا این عوضی تله برا امیر گذاشته! پیداش کن امیرم و برام! رهام تا اخر عمرم نرکریتو میکنم فقط پیداش کن....اره اره! خیلی کنجکاو بودم ببینم عکس العمل رهام چی بوده! ک گوشی و قط کرد و اشکاش و پاک کرد. اونم سعی میکرد محکم باشه! _چقد دیگ باید بریم؟ +الان ب رهام پیام میدم یکم دیگه میزنیم بغل یه جاده خاکی هس اونجا منتظرش میمونیم! دیدم عصبی شد

 _منتظرش؟!  از چشماش خون میبارید و همش منو میترسوند! _دریا فقط میخوام ی بار دیگ حرفتو تکرار کنی! +نه....نه! اشتباه شد عزیزم دلم اشتباه گفتم غلط کردم قربونت برم! منتظرشون! منتظرشون! اره! یکم اروم تر شد و با فکری که داشت دیوونش میکرد سکوت کرد تا برسیم ب جاده خاکی!

#رهام

هنوز داشت میرفت! وای خدایا یه ادم چقد میتونه عوضی باشه حالم ازش بهم میخوره! من چجوری تو چشمای مارال نگا کنم اون بیچاره بخاطر امیر زن اون کثافت شد بخاطر نفس کشیدن امیر نفس کشیدن و حروم خودش کرد! من چقد بد شدم....از خودم بدم میومد! پیام دریا رو دیده بودم و خوش بین بودم با امیر میریم اونجا ک مارال اینا  منتظرن! اما ترسم داشتم... اگه اون عوضی و نکشم ادم نیستم! یه لحظه کپ کردم. ماشین و نگه داشتم.! پیاده شد و از استرس سریع رفت ما بین درختا و دیده نتونستم ببینمش! وای نه...با برداشتن قفل فرمون ماشین پیاده شدم و با احتیاط ک امیر منو نبینه خودم و تا جایی ک تونستم بهش رسوندم! اونقد چشماش و تیز کرده بود که همه جا رو با دقت نگا میکرد ! آهسته قدم بر میداشتم! با استرس از کنار اون درختای بلند و عجیب رد میشد! چقد اینجا عجیبه. کثافت همه چیز و برنامه ریزی کرده! ی جایی به بعد امیر غیب شد! چیشد؟! غیر ممکنه....داشتم میدیدمشا الان قشنگ روبروم داشت راه میرفت یهو کجا غیب شد! ای وای نکنه گیرش انداختن! وای رهام فقط بدوووووو! با سرعت زیادم حرکت میکردم که یه لحظه خداروشکر از تیزی چشمام فهمیدم یه تله اینجاس و پام و جلوتر نزاشتم! ای نامرد حروم زاده برا جون منم نقشه کشیدی! معدوم بود خیلی زرنگه مو لای درز نقشه هاش نمیره! اما تو این نقشه اشتبا کردی وقتی خودت و جای امیر خاکت کردم میفهمی! مسیرم و عوض کردم و پام و از یه جای دیگ رد کردم! همونجوری ک میرفتم با ترس ی صدا منو از ترس لرزوند! _بازی دیگه تموم شد.... دستاتو بگیر بالا عین یه پسر عاقل برو کنار من کارم و بکنم! دوس ندارم دستم زیادی به خون اغشته شه! اونجوری خون دو نفر سخته برام عذاب وجدان میگیرم! بعد با صدای بلند قهقهه زد ! اروم برگشتم سمتش و با نفرت نگاهش کردم اما با دیدن امیر حالت چهره از یه ادم عصبی به غمگین ترین ادم جهان تبدیل شد! رو زمین زانو زده بود و دستاش و با طناب پشتش بسته بودن چشماشم با یه پارچه بسته بودن! دلم ریخت اینجوری دیدمش! بابا ما داشتیم زندگیمون و میکردیم! اینا چیه من دیگ بریدم بخدا ما اصن .....اصن ما تا دیروز تو کنسرت بودیم اهنگ میخوندیم عکس مینداختیم! واقعا دیگه بسه ! خواستم برم سمتش ک اسلحه رو گذاشته روی شقیقه ش ! _به روح مادرم شلیک میکنم! به جد امام حس.....+خفه شو عوضیییییییییییییییییی! صدای عربده م درختارو هم تکون داد ! +تو دیگه اسم اماما رو رو زبون کثیفت نیار ک خودم میکشمت! _فقط خواستم مطمعنت کنم ک پاتو جلوتر نزاری! هه! راستی....مهمه برات این؟! ب امیر اشاره کرد! با اشک توی چشمام به امیر نگاه کردم سیب گلوش تند تند بالا پایین میشد وقتایی ک اینجوری میشد یعنی خیلی خودش و نگه داشته! الهی بمیرم برات کاش من جای تو بودمََ! بعدش مارال میومد تو ذهنم ک با امید تو اون جاده منتطر اومدن امیره! خدایا اون سکته میکنه بخدا دیگ ایندفه میمیره! عههه بسه رهام! مگه قراره اتفاقی بیوفته قوی باش پسر! با بغض گلوش و صدای قشنگش لب زد _رهام....رهام! نیا جلو! جون امیر نیا جلو ! بلند تر داد زد _جووووون اممممییی..... خیلی بلند تر از امیر داد زدم +خفه شو و و و جونت و قسم نده الکییییی! اشکام صداشون رفت بالا ! +بخدا خودم میام میکشمتا! صدای گریه هاش و میشنیدم! شاهرخ ابرویی بالا داد _نه بابا ! من تسلیمم! ثابت شد بهم ک گوشت  و خون همین! اما...حساب کتاب ما بی جواب میمونه! +کثافتتتتتت منو بکش جای این! _ببین! تو داری احساساتم و ازم میگیری! بزار زودتر تمومش کنم بعد گریه میکنیم خوب؟! گریه هام بند نمیومد! +تو مارال و دوس داری نه؟! دیدم امیر دیگ گریه نکرد و خشک شد! _رهام چی میگی؟! یعنی چی! +امیر باید بدونی با مارال چیکار کرده این عوضی! اون شب تو تالار ک فک میکردی با مارال رقصیدی واقعا رقصیده بودی! این عوضی همه جا ادم داشت و مارال نتونست صب کنه و فرار کرد! چرا! چون ترسید بلایی سر تو بیارن! امیر اونی که با پارچه سفید افتاد تو بغلت مارال بود! اون بیچاره بخاطر نفس تو حاضر شد با این سگ ازدواج کنه! اون هنوز همون ماراله حتی عاشق تر ! مارال ...... _بسه دیگه بچه پرو! به یکی از آدماش اشاره کرد اونم اومد منو گرفت! لبخند تلخی زدم بهش+منو میترسونی؟! شایدم خودت ترسیدی! _داستان این پیک موتوری و همینجا تمومش میکنم! چون اون عشق منو ازم گرفت! داد زدم +دستت ب تار موی گندیده ش بخوره اون مغزت و از کار میندازمممممم شننییییدییییییی! ب اینم بگو ولم کنه من سر جام وایسادم! مث یه مرد نترس حمله نمیکنم سمتت! از قصد اینجوری میگفتم ک عصبی شه و ب حرفم گوش بده! _ولش کن برو کنار! حالا شد! +میخوام با داداشم حرف بزنم! قبل مرگش ک این حق و دارم! با نفرت نگام کرد ! +میگم این حق و دارم! نه؟! بازم سر جاش وایساد ! اما اسلحه رو اورد پایین! کم کم داشت جواب میداد نقشه! +نه! تو ترسیدی! خیلی عجیبه مگه ادم ترسو عاشقم میشه؟! امیر فقط گوش میداد خیلی دوس داشتم چشماش و ببینم ک داره از تعجب دیوونه میشه اما تصور می‌کردم! _حیف ک پای مارال وسطه! وگرن تا الان بوی خونش مگسارو جم کرده بود! +پای مارال و کنار ترس خودت ننویس! حالا برو کنار میخوام حرف بزنم نترس! بخدا زشته دیگه ! چشم غره ای رفت و چشمای امیر و باز کرد خودش رفت کنار تا من حرفام و بزنم! سریع رفتم کنارش و با لبخند نگاش کردم ! همون امیر شیطون با چشمای عسلیش! فقط یکم شکسته تر! اما درست میشه... +خوبی رابین هود! خندید اما تلخ! نفس نفس میزدم! +ببین! هه....هه...اگه..هه...رابین هود شدی هه.... ادامه بده ب کارت هه... ب منم اعتماد کن هه.... سرش و پشت سر هم برام تکون داد ک باعث شد اطمینان کامل داشته باشم! پیشونیمون و بهم چسبوندیم! +مارال هه....مارال چن کیلومتر اونور تر منتظر ماس خوب؟! هه....هه.... میرسونمت بهش! هه....شما دوتا رو بهم میرسونم قول ..هه...قول میدم...ههه..ههه...هه...! بعد رفتم کنار و ب بغض ساختگیم تکیه کردم! +امیر قول میدم جای خالیت و پر کنم هق هق هق! اومد جلو تر _خوب دیگ بسه فیلم هندی! چشمات و ببند یکم سخته تحمل دیدنش! +صب کن! اینجا میخوای بکشیش؟! میخوای درختا رو بترسونی؟! نمیشه...امیر عین مانکن خشکش زده بود! قطعا داره از کارای بعدم دق میکنع! _پسر تو فک کردی الاف توام! برو کنار اول تو رو میکشما ! +نشد دیگه! اینجا جای نفس کشیدن درختاس! ترسو! این کلمه اتیشش میزد خخخ! _خوب اقای عقل کل! میزارم این آخرش هر جا تو بگی بکشمش! بلاخره ی خاطره خوب آخرش داشته باشی! سری تکون دادم مطمعن و امیر و بلند کرد و با خودش راه انداخت تو یه خونه چوبی! هیچی توش نبود فقط یه صندلی بود ک امیر و نشوند روش و خواست در و ببنده! نزاشتم! +میخوای در و ببندی؟! حقم نیس چهرش و ببینم؟! با عصبانیت در و باز گذاشت و قفل فرمون و بی صدا گذاشتم پشت در ! به امیر بلند گفتم +داداش اشهدت و بخون! اونم ب نقشه م اعتماد کرد و بلند بلند شروع کرد  ب خوندن ! اونم ترسیده بود!... _اشهد ان لا الله الی الاه! اشهد ان.....همونجوری ک داشت میخوند قفل فرمون و از پشت در برداشتم و بی صدا جوری ک ادمش خبر دار نشه محکم هدف گرفتم رو گیج گاهش و ضربه رو زدم! عین مجسمه افتاد رو زمین و سریع رفتم سمت امیر که ادمش حمله ور شد! اسلحه شاهرخ و از جیبش در اوردم و گرفتم سمت ادمش و تا خواست بیاد جلوتر شلیک کردم به پاش و افتاد رو زمین! دیگه دیگه م به شکمش زدم که کاملا بیهوش شد. تند تند طناب دور دستاش و باز کردم +طاقت بیار داداشم باید سریع تر ... سریع تر بریم ممکنه بهوش بیاد شاهرخ! دستاش و باز کردم و با گرفتن دستش از اونجا فرار کردیم! اونقد تند میدوییدیم که یوقت بهوش نیاد و سریع بتونیم برسیم به دریا و مارال ! _رهام مارال خوبه؟! +خوبه داداش تورو ببینه بهترم میشه! اونم خیلی دیگ امیدوار بود ایندفعه! سریع سوار ماشین شدیم و قبلش رفتم پلاک ماشین امیر و در اوردم و انداختم تو دره که پیدامون نکنن! با گذاشتن پام روی پدال گاز دور زدم سمت جاده خاکی! 

#مارال

اوففف دریا یه بلایی سر امیر اومده چرا نیومدن! _نفوذ بد نزن خواهرم الان دیگه پیداشون میشه! +وای نه من دیگه نمیتونم صب کنم! سوار ماشین شد و منم دنبالش ناچار سوار شدم _بابا یکم دیگ صب کن! +میریم اونجا ک بودن حتما میبینمشون! _نمیخوام چشت ب اون مرتیکه بیوفته! +اتفاقا میخوام بیوفته! میخوام نشونش بدم! _وای مارال چی تو سرته! +محکم بشین! پاش و گذاشت رو گاز و راه افتاد. ده کیلومتری اومده بودیم اما خبری نبود! ناراحت زدم کنار و نشستم کنار جاده! _پاشو مارال پاشو بخدا پیداشون میشه ! +من دیگ بریدم  ! _اصن الان زنگ میزنم به رهام میگم گوشی و بده بهش تا باورت بشه! بعد چن دیقه با رهام یکم حرف زد و گفت ک گوشی و بده ب امیر ! +کو پس؟! بده دیگههخهه گوشی و بده باور کنم حرفتو! ازش گرفتمش ک صدای مردونه قشنگش زبونم و بند اورد _سلام قلب امیر ! چه قشنگ! من قلبشم! با اشکام خواستم دادم بزنم تو هم قلب منی اما بغضم نمیزاشت! حتی سیلی میزدم ب خودم ک ب حرف بیام اما نمیزاشت! گوشی و محکم کوبیدم رو زمین و دوییدم تو جاده که افتادم زمین و دستام زخم شد! دریا بغلم کرد و سعی کرد  باهام همدردی کنه! 

__________________

​​​​​​​تقدیم نگاهتون! نگران نباشین روزای خوبم میاد....

 

خلاصه پارت ۵۸

#امیر

بین یه سری درخت خیلی بلند و سیمای خاردار گیر کرده بودم! اما همونجوری به قدمام ادامه میدادم.  نجاتت میدم عزیزم صبر کن....

#رهام

اصلا تو بغلم وای نمیساد همش میخواست بره دنبالش بگرده کم کم داشت اشک منم در میوورد!... +اوفف داداش بخدا اصن گیر نیفتاده حالش خیلی خوبه !

#مارال

خوب بده دیگهههه گوشیو بده دریا باور کنم حرفتو! _فقط شاید اینجا انتن نده چون از شهر خار..... گوشی و ازش گرفتم و حرفش و خورد! خواستم حرف بزنم که صدای مردونه قشنگش که برام از صد تا موسیقیم قشنگ تر بود زبونم و بند اورد!  _سلام قلب امیر! چه قشنگ! من قلب اونم....میخواستم تو اون کوه داد بزنم تو هم قلب منی اما بغضم نمیزاشت! خوب حرف بزن دیگه دیوونه! نمیبینی مگه امیرته ! تو این همه سال منتظر این لحظه بودی! سیلی ب خودم میزدم که سر عقل بیام و باهاش حرف بزنم اما نفهمیدم چم شد گوشی و پرت کردم رو زمین و دوییدم تو جاده! فقط دوییدن ارومم میکرد....

___________________

خوب خوب! یه خبر خوب بهتون میدم که دیدن دوباره این دو فرشته باز از نزدیک خیلی نزدیکه! چون اخرای فصله و رمان خداروشکر باهامون بد تا نکرد! فقط منتظر باشید چون پارت و امشب راس ساعت ۱۱ شب میزارم و خوشبختانه از شلوغی در اومدم راحت براتون پارت میزارم ب شرط اینکه شماهام خوشمزه بشین و سریع همراهیم کنین تا پارتای بعد و بزارم!....برای خودم که خیلی هیجانیه این دو زوج خوشمزه رو ببینم کنار هم! پش منتظر باشید امشب!