پارت 30
# امیر
تا خواستیم سوار ماشین بشیم دو تا مامور جلومون و گرفتن. اینا دیگ کین؟ با ما چیکار دارن اصلا؟! گنگ گفتم: بفرمایین کاری داشتین؟ _نه اما برا آدمای حواس پرتی مثل شما به خبر داشتم! عصبی شدم و با کله رفتم سمتش: ببین مرتیکه احترام تو نگه میدارم! اما تند نرو! از اونور مارال دستام و گرفته بود و سعی داشت منو از اون دور کنه. یکم که اروم شدم گفتن:_آخه مرد حسابی! اینجا جای پارک کردنه؟! تو تابلوی اینجا رو نخوندی؟ ! با گیجی خیره شدم به تابلویی ک نشون میداد اینجا پارک نکنید! وای....خدایا من چطور تابلو به این بزرگی و ندیدم؟! یعنی انقد فکرم مشغول بوده؟ رهام...آخ. ..تموم فکر و ذکرم شده! با شنیدن صدای مارال ب خودم اومدم و رو بهش گفتم: تو همینجا رو صندلی بشین من برم ببینم میتونم راضیشون کنم ماشین و نبرن؟ _نه منم باهات میام اگ منم باشم دوتایی با هم اصرار میکنیم اونجوری بهتره! سری تکون دادم و جلوتر راه افتادم اونم تند تند خودش و رسوند بهم و باهم رفتیم پیش مامور. وقتی رسیدیم جرثقیل و دیدم که داشت ماشین و میبرد! سری رفتم سمت دستگاه و با علامت به راننده جرثقیل گفتم :یه لحظه وایسا توروخدا! اما اون کار خودش و میکرد! تا خواستم سری برم سمت مامور پام لیز خورد و افتادم زمین و لباسام کاملا کثیف شدن و رنگ گل به خودشون گرفتن! مارال بدو بدو اومد طرفم . اروم با دستاش کتم و تمیز میکرد که وسطش اشکش دراومد! با جدیت نگاهش کردم: تو چرا گریه میکنی؟ من هر جا برم تو باهامی من بدبخت شدم ! _عه! این چه حرفیه اخه؟ اصلا کاش نمیگفتم بریم ماه عسل کاش صبح که سر میز گفتی بریم رامسر مخالفت میکردم و آماده نمیشدم! از وقتی ک اومدیم حالت بد بود دریا هم که داغونه رهامم معلومه خوب نیس ماشینم ک بردن خوب الان....حرفش و قط کردم و بوسه خیسی به لبش زدم! دیگ تمومش کن! هیچی نگفت و گیج نگام کرد! دستش و گرفتم و با لباسای کثیفم راه افتادیم تو خیابون ک یه ماشین پیدا کنیم برگردیم! هیچ ماشینیم این وقت شب پیدا نمیشد! ای خدا!...گیج از مارال پرسیدم: ساعت چنده دقیق؟ یه نگا ب صفحه گوشیش انداخت: 2 و نیم! پوفی کشیدم. نمیشه! _چی؟ اینجوری تا صب ک نمیشه تو خیابون دنبال ماشین باشیم! باید بریم ماشین و پس بگیریم! _امیر جان فک نکنم الان بهمون پس بدن یکم دیگ بگردیم شاید پیدا شد! خواهش میکنم! من حوصله اینور اونور رفتن و ندارم! باشه اما من هر جا میرم تو هم باید باشی دیگ حوصله ندارم نداریم! باید کنار صاحبت باشی! حس کردم ریز داره میخنده و لذت میبره از کنار من بودن اما چیزی نمیگفتم! ک حلقه دستش و تو دستم محکم فشرد و گرمای عجیبی تو دستم رخنه کرد! یه لحظه قلبم تند زد!...یه لحظه سرم سنگینی کرد!....یه لحظه....یه لحظه همه چی عوض شد! همه چی جدید شد ! برای من؟! یا برای همه؟ ! یه نگا به دستم ک بین دستای ظریف و نرمش گیر افتاده بود انداختم و لبخند خیلی کوچیکی زدم جوری ک نفهمید! اروم نگاهی ب دور و برم کردم هیچکس نبود! سوت و کور! یه لحظه حس کردم مارال خودش و لول کرد تو بغلم...سردش بود! آب دهنم و قورت دادم و نگاهی بهش کردم.دستاش و از کتم برده بود تو و دور کمر گرمم حلقه کرده بود! انگار نه انگار داشتم میمردم. شرو کردم ب قدم زدن! بار سوم! ک با هم قدم میزدیم! یه وانت از کنارمون رد شد و یکم وایساد! گیج نگاهی بهش کردم _دنبال ماشینی؟! تند سری تکون دادم...+بله بله! ک مارال از اونور کتم و گرفت و صورتم و گرفت سمت خودش! _امیر جان نکنه بل این میخوای بریم؟! اعتراضی نگاهش کردم:+نکنه میخوای یه بنز گیر بیارم برات سوارت کنم شاهزاده خانم؟!...پوفی کشید:_ن نمیخوام اما این خیلی بده آخه جا نمیشیم! ابرویی دادم بالا:+ حرفی ک امیر بگه میشه یعنی میشه! انقدم با من بحث نکن! بعد رو به مرده گفتم:+آقا مارو تا تهران میبری؟ _اوووووو! کو تا تهران! میدونی چقد راهه پسر جون؟ پوفی کشیدم..._حالا بیا سوار شو تا چالوس میبرمت! خوشهال شدم از حرفش و رفتیم سمت وانت! گیج همو نگا میکردیم! حالا چجوری بشینیم؟! اها فهمیدم! رو بهش گفتم:+مارال تو برو جلو بشین جا نیست! منم اون پشت میشیم که عصبی نگام کرد:_یعنی چی امکان نداره! اون پشت یخ میزنی! +تو نمیخواد نگران من باشی! _خوب سقف نداره اهنیم هست کمرت درد میگیره! بی توجه ب حرفش هولش دادم جلو بشینه اونم با کلی غرزدن سوار شد...رفتم اون بالا پشت ماشین نشستم! سرد بود اما عادت داشتم...! خیره ب راننده ک داشت راه میوفتاد زیپ کتم و تا آخر کشیدم بالا و خودم و مچاله نگه داشتم....!
_______
پارت 30 تقدیم نگاه قشنگتون!
ببخشید توروخدا این روزا وقت سر خاروندنم ندارم!
عاشقتونم بخدااا
فردا پارت صیغه استاد و میزارم