#امیر

بین یه سری درخت خیلی بلند و سیمای خاردار گیر کرده بودم! اما همونجوری به قدمام ادامه میدادم.  نجاتت میدم عزیزم صبر کن....

#رهام

اصلا تو بغلم وای نمیساد همش میخواست بره دنبالش بگرده کم کم داشت اشک منم در میوورد!... +اوفف داداش بخدا اصن گیر نیفتاده حالش خیلی خوبه !

#مارال

خوب بده دیگهههه گوشیو بده دریا باور کنم حرفتو! _فقط شاید اینجا انتن نده چون از شهر خار..... گوشی و ازش گرفتم و حرفش و خورد! خواستم حرف بزنم که صدای مردونه قشنگش که برام از صد تا موسیقیم قشنگ تر بود زبونم و بند اورد!  _سلام قلب امیر! چه قشنگ! من قلب اونم....میخواستم تو اون کوه داد بزنم تو هم قلب منی اما بغضم نمیزاشت! خوب حرف بزن دیگه دیوونه! نمیبینی مگه امیرته ! تو این همه سال منتظر این لحظه بودی! سیلی ب خودم میزدم که سر عقل بیام و باهاش حرف بزنم اما نفهمیدم چم شد گوشی و پرت کردم رو زمین و دوییدم تو جاده! فقط دوییدن ارومم میکرد....

___________________

خوب خوب! یه خبر خوب بهتون میدم که دیدن دوباره این دو فرشته باز از نزدیک خیلی نزدیکه! چون اخرای فصله و رمان خداروشکر باهامون بد تا نکرد! فقط منتظر باشید چون پارت و امشب راس ساعت ۱۱ شب میزارم و خوشبختانه از شلوغی در اومدم راحت براتون پارت میزارم ب شرط اینکه شماهام خوشمزه بشین و سریع همراهیم کنین تا پارتای بعد و بزارم!....برای خودم که خیلی هیجانیه این دو زوج خوشمزه رو ببینم کنار هم! پش منتظر باشید امشب!