پارت ۵۸
#دریا
مارال اصن واینمیساد عین جت دویید سمت ماشین و سوار شد منم سریع سوار شدم و بین راه به رهام زنگ میزدم همش! عهههه چرا جواب نمیده توروخدا جواب بده عزیزم توروخدا ! مارال که فهمیده بود دارم از استرس میمیرم خودش و زد ب نفهمی. _دریا ب کی زنگ میزنی؟! صدای اون و میشنیدم اما فکرم نمیزاشت جوابش و بدم! _با توام! گیج نگاش کردم +چیزی گفتی ؟ دیدم کلافه گوشیم و ازم گرفت +چیکار میکنی جلوت و نگا کن دیوونه! بدش ب من! بدش دیگه مارال ! سمج بودنش ب امیر رفته بود قشنگ عین خودش لج میکرد! بعد چن دیقه تلاشش رهام جواب داد و اون ی چیزایی گفت _رهام...رهام هر جا هستی زودتر برو پیداش کن رهامممم...اشکاش سرازير شد و با بغض قلمبه ش حرفاش و قط نمیکرد! _ رهام توروخدا رهام....التماست میکنم....من سالمم سرحال! توروخدا این عوضی تله برا امیر گذاشته! پیداش کن امیرم و برام! رهام تا اخر عمرم نرکریتو میکنم فقط پیداش کن....اره اره! خیلی کنجکاو بودم ببینم عکس العمل رهام چی بوده! ک گوشی و قط کرد و اشکاش و پاک کرد. اونم سعی میکرد محکم باشه! _چقد دیگ باید بریم؟ +الان ب رهام پیام میدم یکم دیگه میزنیم بغل یه جاده خاکی هس اونجا منتظرش میمونیم! دیدم عصبی شد
_منتظرش؟! از چشماش خون میبارید و همش منو میترسوند! _دریا فقط میخوام ی بار دیگ حرفتو تکرار کنی! +نه....نه! اشتباه شد عزیزم دلم اشتباه گفتم غلط کردم قربونت برم! منتظرشون! منتظرشون! اره! یکم اروم تر شد و با فکری که داشت دیوونش میکرد سکوت کرد تا برسیم ب جاده خاکی!
#رهام
هنوز داشت میرفت! وای خدایا یه ادم چقد میتونه عوضی باشه حالم ازش بهم میخوره! من چجوری تو چشمای مارال نگا کنم اون بیچاره بخاطر امیر زن اون کثافت شد بخاطر نفس کشیدن امیر نفس کشیدن و حروم خودش کرد! من چقد بد شدم....از خودم بدم میومد! پیام دریا رو دیده بودم و خوش بین بودم با امیر میریم اونجا ک مارال اینا منتظرن! اما ترسم داشتم... اگه اون عوضی و نکشم ادم نیستم! یه لحظه کپ کردم. ماشین و نگه داشتم.! پیاده شد و از استرس سریع رفت ما بین درختا و دیده نتونستم ببینمش! وای نه...با برداشتن قفل فرمون ماشین پیاده شدم و با احتیاط ک امیر منو نبینه خودم و تا جایی ک تونستم بهش رسوندم! اونقد چشماش و تیز کرده بود که همه جا رو با دقت نگا میکرد ! آهسته قدم بر میداشتم! با استرس از کنار اون درختای بلند و عجیب رد میشد! چقد اینجا عجیبه. کثافت همه چیز و برنامه ریزی کرده! ی جایی به بعد امیر غیب شد! چیشد؟! غیر ممکنه....داشتم میدیدمشا الان قشنگ روبروم داشت راه میرفت یهو کجا غیب شد! ای وای نکنه گیرش انداختن! وای رهام فقط بدوووووو! با سرعت زیادم حرکت میکردم که یه لحظه خداروشکر از تیزی چشمام فهمیدم یه تله اینجاس و پام و جلوتر نزاشتم! ای نامرد حروم زاده برا جون منم نقشه کشیدی! معدوم بود خیلی زرنگه مو لای درز نقشه هاش نمیره! اما تو این نقشه اشتبا کردی وقتی خودت و جای امیر خاکت کردم میفهمی! مسیرم و عوض کردم و پام و از یه جای دیگ رد کردم! همونجوری ک میرفتم با ترس ی صدا منو از ترس لرزوند! _بازی دیگه تموم شد.... دستاتو بگیر بالا عین یه پسر عاقل برو کنار من کارم و بکنم! دوس ندارم دستم زیادی به خون اغشته شه! اونجوری خون دو نفر سخته برام عذاب وجدان میگیرم! بعد با صدای بلند قهقهه زد ! اروم برگشتم سمتش و با نفرت نگاهش کردم اما با دیدن امیر حالت چهره از یه ادم عصبی به غمگین ترین ادم جهان تبدیل شد! رو زمین زانو زده بود و دستاش و با طناب پشتش بسته بودن چشماشم با یه پارچه بسته بودن! دلم ریخت اینجوری دیدمش! بابا ما داشتیم زندگیمون و میکردیم! اینا چیه من دیگ بریدم بخدا ما اصن .....اصن ما تا دیروز تو کنسرت بودیم اهنگ میخوندیم عکس مینداختیم! واقعا دیگه بسه ! خواستم برم سمتش ک اسلحه رو گذاشته روی شقیقه ش ! _به روح مادرم شلیک میکنم! به جد امام حس.....+خفه شو عوضیییییییییییییییییی! صدای عربده م درختارو هم تکون داد ! +تو دیگه اسم اماما رو رو زبون کثیفت نیار ک خودم میکشمت! _فقط خواستم مطمعنت کنم ک پاتو جلوتر نزاری! هه! راستی....مهمه برات این؟! ب امیر اشاره کرد! با اشک توی چشمام به امیر نگاه کردم سیب گلوش تند تند بالا پایین میشد وقتایی ک اینجوری میشد یعنی خیلی خودش و نگه داشته! الهی بمیرم برات کاش من جای تو بودمََ! بعدش مارال میومد تو ذهنم ک با امید تو اون جاده منتطر اومدن امیره! خدایا اون سکته میکنه بخدا دیگ ایندفه میمیره! عههه بسه رهام! مگه قراره اتفاقی بیوفته قوی باش پسر! با بغض گلوش و صدای قشنگش لب زد _رهام....رهام! نیا جلو! جون امیر نیا جلو ! بلند تر داد زد _جووووون اممممییی..... خیلی بلند تر از امیر داد زدم +خفه شو و و و جونت و قسم نده الکییییی! اشکام صداشون رفت بالا ! +بخدا خودم میام میکشمتا! صدای گریه هاش و میشنیدم! شاهرخ ابرویی بالا داد _نه بابا ! من تسلیمم! ثابت شد بهم ک گوشت و خون همین! اما...حساب کتاب ما بی جواب میمونه! +کثافتتتتتت منو بکش جای این! _ببین! تو داری احساساتم و ازم میگیری! بزار زودتر تمومش کنم بعد گریه میکنیم خوب؟! گریه هام بند نمیومد! +تو مارال و دوس داری نه؟! دیدم امیر دیگ گریه نکرد و خشک شد! _رهام چی میگی؟! یعنی چی! +امیر باید بدونی با مارال چیکار کرده این عوضی! اون شب تو تالار ک فک میکردی با مارال رقصیدی واقعا رقصیده بودی! این عوضی همه جا ادم داشت و مارال نتونست صب کنه و فرار کرد! چرا! چون ترسید بلایی سر تو بیارن! امیر اونی که با پارچه سفید افتاد تو بغلت مارال بود! اون بیچاره بخاطر نفس تو حاضر شد با این سگ ازدواج کنه! اون هنوز همون ماراله حتی عاشق تر ! مارال ...... _بسه دیگه بچه پرو! به یکی از آدماش اشاره کرد اونم اومد منو گرفت! لبخند تلخی زدم بهش+منو میترسونی؟! شایدم خودت ترسیدی! _داستان این پیک موتوری و همینجا تمومش میکنم! چون اون عشق منو ازم گرفت! داد زدم +دستت ب تار موی گندیده ش بخوره اون مغزت و از کار میندازمممممم شننییییدییییییی! ب اینم بگو ولم کنه من سر جام وایسادم! مث یه مرد نترس حمله نمیکنم سمتت! از قصد اینجوری میگفتم ک عصبی شه و ب حرفم گوش بده! _ولش کن برو کنار! حالا شد! +میخوام با داداشم حرف بزنم! قبل مرگش ک این حق و دارم! با نفرت نگام کرد ! +میگم این حق و دارم! نه؟! بازم سر جاش وایساد ! اما اسلحه رو اورد پایین! کم کم داشت جواب میداد نقشه! +نه! تو ترسیدی! خیلی عجیبه مگه ادم ترسو عاشقم میشه؟! امیر فقط گوش میداد خیلی دوس داشتم چشماش و ببینم ک داره از تعجب دیوونه میشه اما تصور میکردم! _حیف ک پای مارال وسطه! وگرن تا الان بوی خونش مگسارو جم کرده بود! +پای مارال و کنار ترس خودت ننویس! حالا برو کنار میخوام حرف بزنم نترس! بخدا زشته دیگه ! چشم غره ای رفت و چشمای امیر و باز کرد خودش رفت کنار تا من حرفام و بزنم! سریع رفتم کنارش و با لبخند نگاش کردم ! همون امیر شیطون با چشمای عسلیش! فقط یکم شکسته تر! اما درست میشه... +خوبی رابین هود! خندید اما تلخ! نفس نفس میزدم! +ببین! هه....هه...اگه..هه...رابین هود شدی هه.... ادامه بده ب کارت هه... ب منم اعتماد کن هه.... سرش و پشت سر هم برام تکون داد ک باعث شد اطمینان کامل داشته باشم! پیشونیمون و بهم چسبوندیم! +مارال هه....مارال چن کیلومتر اونور تر منتظر ماس خوب؟! هه....هه.... میرسونمت بهش! هه....شما دوتا رو بهم میرسونم قول ..هه...قول میدم...ههه..ههه...هه...! بعد رفتم کنار و ب بغض ساختگیم تکیه کردم! +امیر قول میدم جای خالیت و پر کنم هق هق هق! اومد جلو تر _خوب دیگ بسه فیلم هندی! چشمات و ببند یکم سخته تحمل دیدنش! +صب کن! اینجا میخوای بکشیش؟! میخوای درختا رو بترسونی؟! نمیشه...امیر عین مانکن خشکش زده بود! قطعا داره از کارای بعدم دق میکنع! _پسر تو فک کردی الاف توام! برو کنار اول تو رو میکشما ! +نشد دیگه! اینجا جای نفس کشیدن درختاس! ترسو! این کلمه اتیشش میزد خخخ! _خوب اقای عقل کل! میزارم این آخرش هر جا تو بگی بکشمش! بلاخره ی خاطره خوب آخرش داشته باشی! سری تکون دادم مطمعن و امیر و بلند کرد و با خودش راه انداخت تو یه خونه چوبی! هیچی توش نبود فقط یه صندلی بود ک امیر و نشوند روش و خواست در و ببنده! نزاشتم! +میخوای در و ببندی؟! حقم نیس چهرش و ببینم؟! با عصبانیت در و باز گذاشت و قفل فرمون و بی صدا گذاشتم پشت در ! به امیر بلند گفتم +داداش اشهدت و بخون! اونم ب نقشه م اعتماد کرد و بلند بلند شروع کرد ب خوندن ! اونم ترسیده بود!... _اشهد ان لا الله الی الاه! اشهد ان.....همونجوری ک داشت میخوند قفل فرمون و از پشت در برداشتم و بی صدا جوری ک ادمش خبر دار نشه محکم هدف گرفتم رو گیج گاهش و ضربه رو زدم! عین مجسمه افتاد رو زمین و سریع رفتم سمت امیر که ادمش حمله ور شد! اسلحه شاهرخ و از جیبش در اوردم و گرفتم سمت ادمش و تا خواست بیاد جلوتر شلیک کردم به پاش و افتاد رو زمین! دیگه دیگه م به شکمش زدم که کاملا بیهوش شد. تند تند طناب دور دستاش و باز کردم +طاقت بیار داداشم باید سریع تر ... سریع تر بریم ممکنه بهوش بیاد شاهرخ! دستاش و باز کردم و با گرفتن دستش از اونجا فرار کردیم! اونقد تند میدوییدیم که یوقت بهوش نیاد و سریع بتونیم برسیم به دریا و مارال ! _رهام مارال خوبه؟! +خوبه داداش تورو ببینه بهترم میشه! اونم خیلی دیگ امیدوار بود ایندفعه! سریع سوار ماشین شدیم و قبلش رفتم پلاک ماشین امیر و در اوردم و انداختم تو دره که پیدامون نکنن! با گذاشتن پام روی پدال گاز دور زدم سمت جاده خاکی!
#مارال
اوففف دریا یه بلایی سر امیر اومده چرا نیومدن! _نفوذ بد نزن خواهرم الان دیگه پیداشون میشه! +وای نه من دیگه نمیتونم صب کنم! سوار ماشین شد و منم دنبالش ناچار سوار شدم _بابا یکم دیگ صب کن! +میریم اونجا ک بودن حتما میبینمشون! _نمیخوام چشت ب اون مرتیکه بیوفته! +اتفاقا میخوام بیوفته! میخوام نشونش بدم! _وای مارال چی تو سرته! +محکم بشین! پاش و گذاشت رو گاز و راه افتاد. ده کیلومتری اومده بودیم اما خبری نبود! ناراحت زدم کنار و نشستم کنار جاده! _پاشو مارال پاشو بخدا پیداشون میشه ! +من دیگ بریدم ! _اصن الان زنگ میزنم به رهام میگم گوشی و بده بهش تا باورت بشه! بعد چن دیقه با رهام یکم حرف زد و گفت ک گوشی و بده ب امیر ! +کو پس؟! بده دیگههخهه گوشی و بده باور کنم حرفتو! ازش گرفتمش ک صدای مردونه قشنگش زبونم و بند اورد _سلام قلب امیر ! چه قشنگ! من قلبشم! با اشکام خواستم دادم بزنم تو هم قلب منی اما بغضم نمیزاشت! حتی سیلی میزدم ب خودم ک ب حرف بیام اما نمیزاشت! گوشی و محکم کوبیدم رو زمین و دوییدم تو جاده که افتادم زمین و دستام زخم شد! دریا بغلم کرد و سعی کرد باهام همدردی کنه!
__________________
تقدیم نگاهتون! نگران نباشین روزای خوبم میاد....