#رهام

دیگه دارم دیوونه میشم! اخه کجا غیبش زده مثلا گف خبرم میکنه! ای خدا امیر از دست تو. الان قشنگ سه ساعته رفته بدون هیچ زنگ یا تماسی! بار بیستم شمارشو گرفتم و همونجوری فقط بوق میخورد! بابا جون جواب بده دیگه ای خدا دارم سکته میکنم! خونه رو با قدمای سریعم سانت میکردم و چشمم از رو عقربه های ساعت تکون نمیخورد! یهو گوشی زنگ خورد و از خوشحالی جواب دادم! +الو داداش چیشد ی چیزی بگو دیگ مردم از نگرانی! با صدای دریا هیجانم خوابید . _الو رهام ! باز چیشده امیر کجا رفته. +الو دریا تویی؟! اوففف هیچی بابا هیچی! _اها الان برای هیچی داشتی سکته میکردی؟ سکوت کردم. +ببین فعلا چیزی نمیتونم بگم بزار برگرده از پیش شاهرخ بعد.... _چیییی؟؟!! رهام چجوری اجازه دادی بره پیشش؟ اایندفعه ی بالایی سرش میاره بابا تو فکر مارال نیستی؟ بیچاره داره دیوونه میشه ی بار دیگ صداش و بشنوه اونوقت.... +ی لحظه صب کن! ببین ! صدای ماشینش میاد بخدا برات توضیح میدم! سریع قط کردم و رفتم سمت در و سه سوت بازش کردم! دارم خواب میبینم؟! امیر با کت خونی و موهای بهم ریخته اومد تو ! هیچی نمی‌گفت....لکنت گرفتم +ا....امیییییییرررررر ! لباس....لب.....ل...با....لباسات.....لباسات چرا خون.....خونیه؟! ترس تو دلم شدید تر شد که با گیجی چشاش و بست و افتاد تو بغلم!.....

#امیر

هنوز گیج بودم! صدای مرد غریبه ای ک بنظر دکتر بود میومد یکم ب خودم اومدم دیدم سرم تو دستمه و رو تخت رهام دراز شدم خودشم داشت با دکتر حرف میزد و راهنماییش میکرد. صدام و صاف کردم اما هنوز لباس خونیم تنم بود! کتم رو دسته مبل تو اتاق بود ک رهام اومد تو اتاق و در و بست. _بخدا اگ بزارم تا سر کوچه بری ! دیوونه فک کردم تو تیر خوردی! البته....صب کن ببینم! اگه تو تیر نخوردی.... +من تیر نخوردم! اون خورد! _کی؟! نسبتا گنگ نگاش کردم +شاهرخ! خودش خودش و کشت! چشاش درشت شد _مرد؟! پیوسته سر تکون دادم که اومد کنارم رو تخت نشست! _بلند شو! بلند شو باید بری حموم! بی تفاوت ب حرفاش لب زدم +خونش پاچید رو دست و لباس و کتم رهام! سمج تر ادامه داد _گفتم بلند شو کمکت میکنم بری حموم باید این لباسارو از تنت در بیاری! +تو میشنوی من چی میگم؟! همه چی داشت با حرف پیش می‌رفت نقشه م داشت میگرفت بعد یه لحظه مغزش پاچید...... _بسه دیگ! مگ با تو نبودم؟! +تو هم نمیخوای باور کنی نه؟! دیگ بیخیال اصرار شد و ساکت موند_اون فهمیده بازنده س همه جوره! پس مرگ حقش بوده! حالا هم میشه برا من ادای ادم دلسوزا رو در نیاری؟ +ی لحظه اگه پلیسا نمیرسیدن عین مانکنش پرتم میکرد تو ویترین! _امیر الان کولت میکنم میبرمت حموما! بلند شو دیگ مرد گنده خجالتم نمیکشه! لبخند شوک واری زدم و با کمکش رفتم تو حموم و سعی کردم ب اتفاقای امروز فک نکنم! فقط ب مارال فک کنم دختری ک عاشقشم و خواهم بود! دیگ تموم شد امیر...همه مانعا رو برداشتی! صبر داشته باش روز رسیدن بهش نزدیکه!

#دریا

بی صبرانه منتظر تماس دوباره رهام شدم مارالم ک با بدبختی خوابونده بودم اروم رفتار میکردم ک بیدار نشه! خواستم لیوان و بزارم کنار تختش ک گوشی زنگ خورد و تند تند رفتم سمتش ک ساکتش کنم! +الو الو! رهام! وایسا ی لحظه من برم تو اشپزخونه! _اونجا چرا؟! +مارال و بزور خوابوندم نمیخوام سر و صدا شه! _اها. ب مارال بگو کم کم آماده شه برای دیدن چیزی که سه سال منتظرش بوده! چشمام برق زد +چیشده رهام؟! امیر برگشت؟ _اره ! اما.... +خوب؟! _شاهرخ مرد! +چیییی؟؟!! بعد یادم اومد باید اروم حرف بزنم و اروم گفتم +چیییی؟؟!!! _دریا ول کن این حرفارو امیر با لباس خونی اومد خونه! انگار ک جلوی امیر مغز خودش و پاچونده رو زمین! تو ب مارال چیزی نگیا! بعدا ک حالش بهتر شد! +اره بابا مگ دیوونم برم بگم شاهرخ خودش و کشته جلو امیر امیرم با لباس خونی...... یهو برق اشپزخونه روشن شد و صدام بند اومد! _شاهرخ چی؟؟!! اون...اون مرده؟؟!! از اونور صدای رهام میومد _الو الو دریا چیشد! +مارال فهمید همه چیو! پوفی کشید و بهش گفتم بعدا زنگ میزنم و با استرس ب مارال نگا کردم +تو...تو کی بیدار شدی! _سوال منو با سوال جواب نده! +ببین! ببین مارال ما جرا از این قراره که امیر میخواست بره پیش شاهرخ شاهرخم....._فقط ی چیز و بگو ! بگو امیرم سالمه یا نه؟! حالش خوبه یا نه! +ا....اره اره! امیر بلاخره تونست شکستش بده! عین یه قهرمان! مارال جان تموم شد کابوس! امیر قاتل نیس! اون خودش خودش و کشته! سریع رفتم بغلش کردم که اونم محکم همراهیم کرد! _بخدا خسته شدم انقد خبر بد شنیدم! کی میشه ببینمش اخه! +دورت بگردم امشب اون اتفاق میوفته ! _نخیر! تا میخوام ببینمش یه اتفاق گنده میوفته و دوباره از هم دور میشیم! +بخدا ایندفعه فرق داره! دیگ دشمنی نمونده ! میگن همیشه عشقهای بزرگ و عارفانه سختی‌های زیادی دارند! اما پشت سر میزارن همرو! شما دو تا ب مرحله آخر رسیدین! تموم شد ! اشکاش و با دستام پاک کردم و نشوندمش رو کاناپه تلویزیون و براش روشن کردم سرگرم شه! _قشنگ سه سال و نیم پیش! همینجوری رو مبل نشسته بودیم و بلیط گرفته بویم یادته! تو ب من دروغ گفتی بلیط گرفتم! جفتمون خندمون گرفت +دیوونه خواستم ناراحتت نکنم! _خیلی بد بود دریا خیلی! هر لحظه بدون امیر و میخوام نباشه میخوام بمیره! +عه بسه دیگ همش از مرگ میگه! باور کن الان امیر خانت تشریف دارن حموم و دارن آماده میشن برای امشب! _اوففف ایشالله! 

شب شده بود و فک کنم دیگه باید راه افتاده باشن! مارال عین دیوونه ها ب گوشی خیره شده بود! +اروم باش حتما تو راهن! صب کن یه زنگ ب رهام بزنم! رفتم تو اتاق و در و بستم ک صدا نره +الو رهام جان کجایین شما ! شامم آماده کردم غذای مورد علاقه ی مارال و امیره ! زود باشین بیاین دیگ تا از دهن نیوفتاده! _ببین ی چیزی میگم اما اروم باشیا ! +بخدا اگ بخوای بگی ی اتفاقی افتاده! _نه نه! یکم با تاخیر میایم! اخه این سرم امیر طول کشید یکم! +چه سرمی؟! _این دکتره گیر داده برا بهتر شدن حالش باید دوباره سرم بزنه! برا پولش گفته امیر حالش خیلی خوبه! +خیلی خوب فقط سریعتر مارال داره سکته میکنه! _ب عروس خانم بگو تا یه چیزی بخوره شازده داماد میرسه! خخحح! خندم گرفت  ! +بامزه من! خخخخ! _چاکریم! او اوه! ببین انگار داره میره من برم حساب کنم فعلا ! +باش برو عزیزم منو بی خبر نزار! قط کردم و رفتم پایین خبر بدم ب مارال که هر چی صداش زدم جواب نمیداد ! وا مارال! ماراااال! کجاس این دختر؟! چشمم خورد ب برگه رو میز ( دریا من رفتم خونه رهام تحمل نداره دیگه نگران نشو ! ) از دست تو! الان اگ سرم و ببینه تو دستش ک سکته میکنه اوففف چقد یه دندس این دختر! ب رهام پیام دادم ک مارال داره میاد ی لباس استین بلند تن امیر کن نبینه چسب سرم و ! خودمم منتظر شون نشستم!

#امیر

خوب خداروشکر رهام ندید سریع فرار کردم! یه لحظه ترسیدم بفهمه وای دیگ دارم میمیرم یعنی این قدمایی ک برمیدارم سمت خونه دریا پیش ماراله؟! پاهام سیت شده بود انگار از شدت خوشحالی و هیجان ب سختی حرکت میکردن! از رگ دستم خون میرفت و توجهی نمیکردم اما سوزش کمی داشت! چ اهمیتی داره وقتی خون من تو اون خونه منتظر حضور منه و من عاشق تر از ثانیه قبل ک میبینمش! انگار ۱۰۰ سال گذشته ک ندیدمش ک پیر شدم! چقد عشق میتونه دردناک و قشنگ باشه! ما همه مانعارو همه پلارو خراب کردیم فقط باید بهم برسیم! بهم برسیم تا پازل عشقمون تکمیل شه! یه حسی بهم میگفت مارالم تو همین خیابونه و داره میاد طرف من! هر دومون داریم خیابون شلوغ و طی میکنیم برای رسیدن بهم! برای کامل کردن هم! اره من و تو هم و کامل میکنیم! من و تو ماه و کامل میکنیم! عشق و کامل میکنیم! بارون شدیده و عجیبی میبارید! انگار بوی بارون عجیب شده بود! عین بوی اولین بارونی که با اون بارید! اولین شبی که با هم قدم زدیم زیر بارون! همون شب که دزدیدمش از بیمارستان! همون شب که داستانمون و قوی تر کرد! با هم کنار اتوبان میدوییدیم دست تو دست هم! بازم اون خاطره ها تکرا میشه! انگار برای اولین بار دارم باهاش روبرو میشم حال خیلی عجیبی بود! چشمام براق شده بود از بغض خوشحالیم! دستام یخ زده بود اما کاملا گرم بود! دستاش و ک چن ثانیه دیگ بگیرم حتما گرم ترم میشن! دوباره این قلبم خودش و میکوبه و ترانه تورو میسازه! ترانه مارو! با هم بودنمون و ! تمام خاطرات از جلو چشمام رد میشد! اون شب که رفتیم ماه عسل اون روز که با خودم اوردمش تو خونه خودمون! بازم دستت و میگیرم و میبرمت تو خونه! بازم میریم ماه عسل! بازم میدزدمت اگه بشه هر شب دزد عشقت میشم! اما قول میدم زیر همین بارون هیچ وقت ترکت نکنم! چون بخوامم راه ترک کردنت و بلد نیستم! یه لحظه کنارم همون اتوبان شب اول وایسادم و چشمام و بستم! سرم شروع ب گیج رفتن کرد!  حسش میکردم! روبروم! اره خودشه! چشمامو که از شدت ذوق اشک میریختن و قرمز شده بودن و باز کردم و دیدمش! یا امام حسین! همه چی تموم شد! خدایا....خدایا الان بگو من پاتو ببوسم دستت و ببوسم چیکار کنم ک این شب عزیز و دوباره بهم برگردوندی! چقد شکرت و ب جا بیارم اخه؟! هر چقد شکرت کنم بازم خیلی کمه! با اشک شوقی ک میریخت نگام میکرد! با یه لباس سفید بلند و شال سفید ک رو سرش بود و چشمایی ک عین چشمای خودم قرمز بودن و فقط اشک میریختن! صدای گریه هامون بلند شد و با هم مخلوط شد! بارونم باهامون همدردی میکرد! صورتامون خیس اب بود و لباسامون چسبیده ب تنمون! اما فقط ب چشمای هم نگا میکردیم! از یه فاصله نسبتا دور! دیگ خواب نیس! میتونم واقعی ببینمش! کنار چراغ قرمز که ماشینو وایساده بودن و ما دو تا عاشق بهم نگا میکردیم! پاهامون شروع ب قدم برداشتن کردن و ب سمت هم با عشق دوییدیم! اما یه اتفاق خیلی یهویی همه چی و ازم گرفت! حتی قلب و ذهنم و ! دیگ امیر نشدم! دیگه بارون بند نیومد! ما....مارال!...

__________

تثدیمتون!