پارت 4
(روز کنسرت )
#مارال
مدادی که هرروز یه جای مشخص گذاشته بودمش که یادم نره کجاست و از رو میزم برداشتم و رفتم سمت برگه! با خوشهالی روز آخر و ینی امروز و خط زدم و با نیشخند ب روز شماری که تا روز کنسرت درس کرده بودم خیره شدم...+هه! دیدی زودی تموم شدی و حالا باید بندازمت دور! تمام ذوقمو روی کاغذ مچاله شده ی تو دستم خالی کردم و رفتم جلوی آینه ی اتاقم و به خودم نگاه کردم تو دلم گفتم امشب باید خوشگل ترین دختری باشم که امیر ب چش میبینه! باید حسابی براش دلبری کنم! نفس عمیقی کشیدم و حرفایی که میخواستم بهش بزنم و رو به آینه مرور کردم:سلام...اقای مقاره...! عهههه اقای مقاره چیه؟،!!! از اول... خب ! سلام امیر....ای بابا! چرا انقد خشک گفتم؟! یه جا خونده بودم مرده با ناز و عشوه حرف زدن خانوما رو دوس دارن! اوه اوه خوب موقعی یادم افتاد! پس بریم از اول! گلوم و نازک کردم یه تار مو از بین موهام جدا کردم و دور انگشتم پیچوندمش و با ناز گفتم :سلام جیگر! اها...اره! این خوبه! تازه بعد این همه وقت یه سلام گفتن و یاد گرفتم!😑😑 توروخدا ببین امیر ما رو ب چه روزی انداختی! خب ولش کن! بریم ادامشو. ..اصن چی خواستم بگم؟ ! صدای قهقهه دریا از پشت سرم میومد که داشت مسخره م میکرد و با همون خندش گف:دختر تو مطمعنی سرت بجایی نخورده؟؟!!!😂😂😂 باورم نمیشه امروز روز کنسرت باشه و تو زنده باشی تا برسی بهش 100 بار سکته کردی! با تمسخر گفتم :وای چقد خندیدم😑😑 بعد چشامو بستم تو ذهنم تصورش کردم...آخ موهاش...دستاش...هیکلش...چشاش...خنده هاش...با فکر کردن به هرکدومشون با دندونام لب پایینمو گاز میگرفتم...حتی فک کردنم بهش جذابه! و رو ب دریا گفتم: بنظرت امشب چ تیپی میزنه؟!! هر تیپی بزنه جیگر تر از قبلش میشه! _میگم میخوای من بیام روبروت وایسم فک کنی من امیرم حرفاتو ب من بگی! بد فکریم نبود! اما ب محض اینکه اومد جلوم وایساد خندم گرف و گفتم:اینجوری ک نمیشه! تو که امیر نیستی! خندم میگیره! اعتراض کرد که نه سعیتو بکن! نفس عمیقی کشیدم و رو بهش با همون لحن ناز گفتم:سلام جیگر! که زد زیر خنده! _دختر این چیه دیگه بخدا امیر خندش میگیره ب جای اینکه عاشقت بشه! +عه نخند من ی جا خوندم که مردا با عشوه حرف زدن خانوما جذب میشن! بازم خندید که گف من میرم تعمیرگاه ماشین لاستیکاش خوابیده زودی میارمش و میام! توهم عین دیوونه ها با آینه حرف نزن برو ماکارونی رو گازه من ناهار خوردم برو داغ کن بخور وقت نداریم بعدش باید حاضر شیم! نگران گفتم: تا اونموقع میای دیگه؟! سرشو تکون داد و رف بیرون با ذوقی که داشتم یادم رفت ماکارونی و داغ کنم!😂😂 غذا رو تند تند خوردم و رفتم تو اتاق و جلوی میز آرایش نشستم و یه موزیک لایت گذاشتم و غرق آرایش کردن شدم! یه رژ ملایم کالباسی با خط چشمی کوتاه و یکم ریمل! آره هر چقد ساده تر باشم بیشتر جذبش میکنم! آرایشم تموم شد و رفتم سمت کمدم و لباسی که این همه مدت منتظر پوشیدنش بودم و درآوردم و لبخند پهنی ب روش زدم! یه پانچ سفید با دکمه های مشکی! یه ساپورت مشکی و کفشای کرمی! نفهمیدم زمان چجوری از دستم رفت . الان کاملا آماده شده بودم و به ساعتی که 9 شب و نشون میداد خیره شدم ! استرس داشتم که نکنه دیر برسیم. که کلید توی در پیچ خورد!با شتاب رفتم سمت در دریا رو دیدم! یکم ناراحت بودم سریع پرسیدم:چیشده؟! _ماشین و گذاشتم تعمیر گاه باید با تاکسی بریم! گفتن کارش طول میکشه! با نگرانی گفتم:ای بابا! ینی چی؟! همه چی مسخره شده! سری تکون داد و گف تو حاضری تند تند سرم و تکون دادم که گف پس بریم! تعجبی نگاهش کردم!+تو همینجوری میخوای بیای؟! با همین لباسا؟! _من که نمیام تو بیرون منتظر میمونم! +چراااا؟! _ای بابا . من از ماکان متنفرم مخصوصا از اون مشکیه شبیه بادمجون میمونه با اون قیافش! خندیدم :رهامو میگی؟! با چش غره گف :اره همون! خندیدم و گفتم باشه هر جور راحتی! با بدبختی کمی تاکسی گیر آوردیم ک ما رو مستقیم رسوند دم در سالن همایش ها! استرسم بیشتر شد! تو دلم تمام حرفا رو مرور کردم که دریا گف:خوش بگذره عزیزم من همینجا منتظرتم! سری تکون داد مو با استرس وارد سالن شدم! صندلیم و پیدا کردم و نشستم و خیره شدم ب روبروم که چن ثانیه بعد قراره با قامت امیر روبرو بشم! قشنگ روبروم وایمیستاد و میخوند! برا خاموش شدن و با صدای امیر همه جیغ زدن! من هیچ کاری نمیکردم فقد منتظر امیر بودم که یهو از اون پشت ظاهر شد و ب معنای واقعی دلم تکون خورد! آخ.... یه تیشرت جذب سفید با یه کت مشکی که روش بود و شلوار زاپ دار مشکی! چ تیپی زده بود! خوشتیپ. ..خوشگل...دلبر...حسابی اونشب مجنونش شده بودم! یکم ک دقت کردم یه جورایی باهم ست کرده بودیم. وای خدا.!چ قشنگ! کنسرت تموم شد و با استرس ب همه طرفدارا نگاه کردم ک دیدم دارن یکی یکی میرن! نا امید رفتم سمت اقای عشقی که گف خانوم راه خروج از اونوره! دریا اومد سمتم و گف فک نکنم بتونی ببینیش! ابروهامرف تو هم و روبه عشقی گفتم:نه من باید ببینمش! بهت زده نگام کرد :خانوم شما حالتون خوبه؟! کیو ببینین؟! +امیر...امیرو! _ن نمیشه ! لطفا اینجا تجمع نکنین عصبی شدم:اقای محترم من باید ببینمش! _منم گفتم نمیشه(با داد ) +پس حداقل دلیلشو بگین! نفسی کشید زیر لب گف:ای بابا این عجب کنه ایه! و رو ب من گف:ببینین آقا امیر خیلی خستهس شرایط عکس گرفتنو ندارع! +عکس بخوره تو سرم! خودشو میخوام ببینم! اصن...اصن من میرم پیشش...اگه حالش خوب نیس بهم بگین کجاس من میرم پیشش! پوفی کشید که به چهره م خیره شد که داشتم التماسش میکردم تا امیر و ببینم و خواست ی چیزی بگه! که با صدای ک شنیدم به وضوح تکون خوردن قلبمو حس کردم! _خانوم با من کاری داشتین؟! وای...خدا....امیر ...ام...امی. ...امیر بود....! دریا هم خوشهال شد که تونستم ببینمش! چ متین! چ آقا! با اون صدای قشنگش! لبخند کی زد و من قفل شده بودم! همیشه ازین لبخند کجا میزد دیوونه میشدم...! فقد محوش بودم که نفهمیدم چیشد و چشام سیاهی رف....و افتادم زمین ب زور آدما با نیمه چشم بازی ک داشتم میدیدم...
#امیر:
هیچ واکنشی نشون نمیداد که یهو از هوش رف...رو پاهام خم شدم و رو ب عشقی گفتم: خب چرا اینجا وایسادین؟ ! برین آمبولانس خبر کنین طرفدارمون از دست رف...که رهام اومد سمتم و با نگرانی گف:این دیگه کیه؟! چرا اینجوری شد؟ امیر بهت گفتم نیا بیرون! هیچی نگفتم که دیدم چشاش نیمه بازه و سعی داره چیزی بهم بگه! ی دختر دیگه ک فک کنم دوستش بود سرشو تو بغلش گرفته بود و زارا گریه میکرد...اصن فکرش م نمیکردم امشب اینجوری بشه! دختره با تمام توانی که داشت لب زد:ام...امی...ررررامیر.... و از هوش رف....ای بابا ! عشقی ک آمبولانس و خبر کرده بود منتظر آمبولانس وایسادیم که دوست دختره رو بهم گف:امیر.... برگشتم سمتش : بله؟! _یه خواهش ازت دارم! +بفرمایین؟! _میشه...میشه همراه خواهرم سوار آمبولانس بشی؟؟!!ببین میدونم....میدونم که الان شکه شدی ! اما خواهر من با وجود تو نفس میکشع! بخاطر تو اینجوری شد.... یکم شکه شدم که رهام از اونور داد زد : خانوم شما که میدونستی برای چی اوردیش کنسرت....؟؟!همین کم مونده مقصر غش کرد ن ی دخترم بشیم! امیر تو شوک بود ک یهو غرید:خانوم شما واقعا چی پیش خودتون فک کردین؟! اینکه ما یه آدم معمولیم و شماهم ی آدم معمولی که از ما کمک میخواین؟! ما هم با کمال میل قبول کنیم؟!!!.... ما آبرو داریم خانوم! همین کم مونده فردا تو روزنامه ها و اینترنت بنویسن امیر مقاره و دوست دختر جدیدش در بیمارستان! واقعا براتون متاسفم و راهمو کج کردم که عشقی اومد سمتم و مانعم شد: امیر...ی نگاه ب دختره بنداز! قرمز شد انقد گریه کرد! دختره گناهی نداره خیلی وابستته! ناراحتش نکن! قبول کن! با تعجب و داد گفتم: نخیر شماها مثه اینکه همتون زده ب سرتون و خواستم حرکت کنم ک دختره اومد جلو:امیر...ب پات میوفتم من ی دخترم تک و تنها این موقع شب ماشینم ندارم ببرمش! توروخدا خواهرم و ب آرزوش برسون امییییررررر. ....بی توجه ب حرفش دوباره خواستم حرکت کنم که عشقی دستمو گرف و داد زدم: ای بابا ولم کنین دیگه! فردا پس فردا مردم راجب ما چی فک میکنن؟! میوفتیم سر زبونا ! عشقی ملایم گف: تو رو خدا اصن برای اینکه نفهمن تو امیر مقاره ای الان میگم بچه ها از بک استیج یه هودی مشکی کاملا پوشیده برات بیارن! دختره گناه داره امیر جان! یکم اروم تر شدم و ب چشمای پر از اشک دختر خیره شدم ک اونم التماسم میکرد! بعد ب اون دختری ک روی زمین افتاده بود! راس میگه! اگه فردا بلایی سرش بیاد ممکنه بیان یقه منو بگیر! بهترین کار آینه ک برم و دهن دختره رو ببندم!نفس عمیقی کشیدم و رو ب رهام گفتم اون هوری منو ببار! دختره از خوشهالی گریش گرفت و کلی ازم تشکر کرد! عشقی هم گف : بهترین کارو کردی امیر جان. رو به دختره گفتم:فقد و فقد برای اینکه دلم ب حالش سوخت! دختره گف عیبی نداره مهم آینه که خواهرم تو رو ببینه رهام هودیم و آورد و همونجا کتمو درآوردم و رو لباسم پوشیدمش و کلاهش و ب حدی آوردم جلو ک فقط لبامو ریشام خودنمایی میکرد! رهام خندید و گف شبیه ایندزدا تو قصه ها شدی که میرن عشقشون و میدزدن! چش غره ای با خنده ب روش رفتم ک دنبالم راه افتاد با تعجب پرسیدم:تو کجا؟؟!! _منم میام! فک کردی داداشم و تو این موقعیت تنها میزارم؟! خندیدم و اون با چن تا بادیگارد سوار ی ماشین شدن با اون دختره! دختره رو هم رو تخت آمبولانس دراز کردن و منم ب عنوان همراه رو صندلی کنار تختش نشستم و حرکت کردیم!....
___________________________
چطور بود عزیزای من؟؟!!!
چی فک میکردیم چی شد؟؟!!😂😂😂
منتظر خبرای هیجان انگیز تر باشید عاااااشقتونممممم بهار