خلاصه پارت 32
# امیر : تا در خونه باز شد علی پرید تو بغلم آخ آخ چقد بچس این! اصلا متوجه لباسای کثیفم نشد اما مامانم چشمای تیزی داشت....
# مارال : همه عین پروانه دور امیر میچرخیدن البته حقم دارن! پسرشونه پاره تنشونه! ای کاش.....ولش کن حوصله این حرفای همیشگی و ندارم عههه! خیره ب قاب عکس امیر بودم که خودشم در اتاق و باز کرد اومد داخل.
# امیر : اروم تو گوشش زمزمه کردم: خوبم لیس میزنی آدم دهنش اب میوفته! ک چشماش چهار تا شد و با تعجب به آبنبات دستش و چشمای من نگاه میکرد!
# رهام : من دپرس بودم مامانم گیر داده بود برو دنبالش تو فرودگاه گم میشه پوفففف. ...
_______________
منتظر باشین....!
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم آذر ۱۳۹۹ ساعت 15:27 توسط بهار
|