#دریا

فیلم ک تموم شد و دستامو براش باز کردم و مثه جوجه خودشو جا کرد تو بغلم.از ی طرف دلم براش میسوخت که چرا بهش دروغ گفتم و آگه بفهمه مطمعنا خیلی از دستم دلخور یا ناراحت میشه از یه طرفم نمیتونستم ببینم ناراحته و نمیتونم براش کاری کنم و تحمل دیدن اشکاش و ناراحتیش برام سخت بود! خب چیکار میکردم؟! میزاشتم مثه دیوونه ها خودشو تو ی اتاق حبس کنع یا بزنه ب سرش بره گیشه بلیط فروشی و خودش بفهمه و تازه بعد اون مثه دیوونه ها تا 3 و 4 صب تو خیابونا چرخ بخوره و با هر خاطره ای که یادش میوفته قلبش درد بگیره یا زیر بارون شدید خیس بشه و بی توجه ب اینکه سرما میخوره یا بی توجه که توجه مردم ب خودش بیاره و بیاره ؟!... ن نمیتونستم بیخیال ب این موضوع فک کنم.همونجوری ک داشتم فک میکردم همزمان موهای مارال و هم نوازش میکردم 

#مارال

انقد تو خوابم فرو رفته بودم ک دلم نمیخواست بلند شم اما صدای زنگ تلفن  دریا محکومم میکرد کلافه بلند و شدم و رفتم سمت گوشیش تا رسیدم تماسش قط شد رفتم تو میس کالاش ک یهو ی مسیج از طرف دوستش اومد رو صفحه چشمم خورد نوشته بود:دریا ب مارال گفتی واقعیتو؟! ای بابا چرا جواب نمیدی؟! دررریااااا؟ ؟!!! شک شدم دریا چیو ازم پنهون کردع؟! رفتم بیرون و گوشیشو گذاشتم کنار و منتظرش نشستم تا از حموم در بیاد. میترسیدم! اما چرا؟ ! ی حسی داشتم...اما چ حسی؟! نمیدونستم تنها چیزی ک میدونستم این بود ک حسم خوب نیست...مثه دختر بچه ای ک وسط خیابون پدرمادرشو گم میکنه! یا مردی ک ناخواسته قتل کرده!...نمیدونستم باید چیکار کنم...انقد تو افکارم پرسه میزدم ک متوجه حضور دریا نشدم! ی لحظه سرمو برگردوندم و ب خودم اومدم! _نیم ساعته دارم صدات میزنم بیدار شدی؟! خشک گفتم اره! سری تکون داد و رف سمت اتاقش که دنبالش رفتم! خواست درو ببنده مانعش شدم! بهت زده گف : چیزی شده؟! +ب...باید...با هم حرف بزنیم..._باشه صب کن لباس بپوشم! +ن خیلی طول نمیشه جوابش ی کلمس! سری تکون داد ک این ب این معنی بود که باشه بپرس! +ت چیزی از من پنهون میکنی؟ ! افتاد ب ت ت پته! _چرا میپرسی؟! +پس پنهون میکنی! عصبی گف:تو گوشی منو چک میکنی؟ ! +خودت میدونی ک اصلا اهل فوضولی کردن نیستم چشمم خورد! سرشو ب نشانه ی مثبت تکون داد و نشست رو زمین..._مارال...عزیزم....یادته امروز صب ک مرخصت کردن بهت خبر دادم که بلیط گرفتم برات؟؟!! سرمو تند تند تکون دادم! _راستش....بلیط نیس...ینی کنسرت ندارن هنوز... بخدا قسم قصدم فقط خوشهالیت بود ن اینکه بخوام ی درد ب دردات اضافه کنم ها نه! باور کنبخاطر خودت اینجوری گفتم وگرنه تو دیوونه تر از این حرفایی. یهو میزد ب سرت و میرفت تو خیابون زیر بارون شدید خیس میشدی سرما میخوردی بلایی سرت میومد! اروم لب زد : شرمندم... هیچی نمیگفتم هیچی نبایدم میگفتم. ..من بودم و دستایی که ثانیه به ثانیه سردی رو بیشتر ب خودشون میگرفت... یا اشکایی که بدون مجوز گرفتن از من ناخونده مهمون گونه هام میشدن. ...یا پاهایی که الان هیچ حسی نداشتن و اجازه افتادن بهم و صادر  میکردن!دلم آشوب بود...با هرزحمتی ک شده خودمو رسوندم ب اتاقم نفهمیدم چجوری رسیدم تا اونجا که پاهام همراهیم میکردن...هر قدمی ک برمیداشتم منو بیشتر ب سمت مرگ میبرد...این انصاف نبود...این دستا...آره! همینایی که توان تکون دادنشون و نداشتم و با انبوهی از یخ زدگی محاصره شده بودن. ..همین چشمام که هر روز رنگ خوش ب خودشون نشون نمیدادن و بدتر و پف کرده تر از روز بعدشون...اینا همه متعلق به ی نفره! باید متعلق به ی نفر باشه!  امیر! امیر! امیر! امیری که شب و روز برام نذاشته بود و مقصر تمام این اتفاقات 6 سال بود!... چشامو بستم که صدای جیغ دریا شوکم کرد!_وااااایییییی ماااارااااال توروخدا بیا بیرون معجزه شده! بخدا معجزه اس! آرزوت برآورده شده! امیدوار در اتاقو باز کردم و سمت دریا رفتم! و گوشیشو که روی صفحه اش نشان از استوری رهام و میداد سمت من گرفت...برای تهیه بلیط ب سایت.....چیییییی؟؟؟!!! خدایا خوابم؟!!! یا بیدار؟؟؟!!! خدایا خودت ایندفه واقعی صدامو شنیدی... هول گفتم خب...خب میگرفتی...شونه ای بالا انداخت و گف:منو دست کم گرفتی؟! بعد اسکرین رکورد بلیط و نشونم داد ردیف 4 وااایییی دیگه چی ازین بهتر؟ ؟!! خدایااااا شکرتتتت بابت اینکه هستی! ....

خب خب چطور بود؟؟؟؟!!!

دیالوگی از پارت 4 ک بزودی میزارم( خانوم محترم فردا پس فردا درمورد من چی فکر میکنن؟ ! من دلم نمیخواد خواهرم ناراحت یا اذیت بشه! رهام:شما ک میدونین برای چی میارینش کنسرت؟؟!!!...)

​​​​​​​اوه آوه پارت بعدی چ شود..رو این پارت خیلیییی فک کردم و تازه داستان از این پارت ب بعد شروع میشه!  عاشقتونم بهار