#امیر

چون دیروقت بود خیابونا خلوت بودن و دیگ گیر ترافیکم نمیوفتادیم خداروشکر! با پای راستم گاز میدادم ک سری تر از شهر خارج بشیم! تهران چقد بزرگ بود! اصن فکرشم نمیکردم انقد بزرگ باشع! نیم ساعتی تو ماشین علاف شدیم ک بلاخره از شهر خارج شدیم و خیابون و مغازه ها و حتی خونه ها از دیدمون خارج شدن! فقد پیچای مزخرف جاده به چش میومد! یکم این پا اون پا کردم ! ک خودش فهمید و گف: چیشده؟ بگو! چ زود فهمید! +امم...راستش.... با تعجب خیره به چشمای خستم شد و گف: راستش؟ ؟!!! نفس عمیقی کشیدم و با انگشتم با ته ریشم ور رفتم و گفتم: نمیدونم چجوری؟! _چیو نمیدونی چجوری امیر؟! منو داری نگران میکنی!... + اونجا ک رسیدیم جایی و نداریم! کارتامم یادم رفته بیارم ! یکیشون همرامه ک اونم 100 تومن روش!  نمیدونم کجا بریم! ک کلافه پوفی کشید و داشبورد ماشین و زیر و رو کرد! +چیکار داری میکنی! ؟ ابرویی برد بالا:_دارم دنبال کارتی چیزی میگردم شاید پولی چیزی پیدا کردم! +نخیر! پیدا نمیکنی! گیج و کلافه داشبورد و محکم بست جوری ک از صداش قلبم ریخت! +یواش تر بابا! _دست خودم نیس! خوب....اصن امیر! خیره نگاهش کردم : بله؟! _میگم...اممم....خوب حالا مجبورمون نکردن ک حتما امشب راه بیفتیم! الان ن کسی میدونه ن پول همراته! ن... حرفش و قط کردم:+ ن شما میزاری من فک کنم! نفس عمیقی کشید و سرش و چسبوند ب شیشه ماشین! یکم گیج نگاهش کردم...اونم گناهی نداشت! بیچاره دلم براش میسوزه! اصن اون کیع ک من براش دلسوزی کنم؟! کف پای منم نمیرزه! ارع! کلافه ب رانندگیم ادامه دادم و دیگه صحبتی بینمون رد و بدل نشد! الان تنها چیزی ک آرومم میکرد یه موزیک بود! آخ موزیک زندگی منه! فلش توی داشبورد و با سختی دراوردم و گذاشتم تو ضبط! اهنگایی ک دوسشون داشتم تو فلش ریخته بودم.... یکم طول کشید تا پخش بشه و با یه سکوت کوتاه اولین آهنگ صداش تو ماشین پیچید! مارالم با سکوت ب موزیک گوش میکرد! فکنم اونم دوس داره! منم سکوت کشیدم و تنها چیز بینمون موزیکی بود ک پخش میشد و مانع بیحوصلگی و کلافگیمون میشد!

این حالی که دارم!                  تو ساختی واسم!                   این کاره نبودم!                    تو دادی یادم.....                    که عاشقت باشم!.....            دلمو ببازم! بیشتر از جونم تو رو میخواستم....                 چیت بود ک رفتی؟!....          بگو بهم آخه دلت از چی میترسید...                           به خودم میگم همش چم بود اخه من؟!....                      دستای کی نمیزاشت ک مال من شی.....      کی بد بود من یا تو؟!.... 

موزیک داشت حالم و بد میکرد....ی نگا ب مارال انداختم....اروم و بیصدا اشک میریخت!  من چجوری نفهمیدم؟! چقد اروم گریه کرده...سعی کرده‌ام ساکت بشم!  خوب گریه کنه ب من چه اصن؟ ک نفهمیدم چم شد و موزیک و عوض کردم! چرا عوضش کردم؟؟!!! اوفففف... مارال متوجه عوض شدن موزیک شد و اروم جوری ک نبینم اشکاش و پس زد...اما من میفهمیدم!....ماشین و کنار جاده نگه داشتم و چن ثانیه نگاهش کردم...اونم متوجه نگا سنگینم رو خودش شد و با ی لبخند مصنوعی گف: عزیزم چرا نگه داشتی؟! چیزی لازم داری؟! ک چن ثانیه تو عسلیام خیره موند و بدون اینکه حرفی بزنم یه جوری بعضی ترکید ک منم گریم میگرف!...واقعا عاشقمه! عاشق من! عاشق خود خودم!...عاشق من؟؟!!...یکم گیج شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم! ک دستام خودکار رف سمت موهاش و با دستام اروم نوازششون میکردم! دیگ طاقت نیووردم و سرش و گرفتم و هولش دادم سمت خودم ک افتاد تو بغلم و شدت اشکاش بیشتر شد...تیشرتم و کاملا خیس کرده بود....! سرش و با دو تا دستام بالا گرفتم و تو چشمای پر از اشکش خیره شدم: اروم باش! چیزی نیس...! همین و میتونستم بگم! اما بازم ی حس سرد بودن بهم دست میداد! ک اشکاش و با انگشتام پاک کردم و موهاش و دادم عقب کردم صورتش و واضح تر ببینم! یکم بهم خیره شد ک اروم صورتم و بهش نزدیکتر کردم و اونم همراهی میکرد...خیلی بهش نزدیک شده بودم! جوری ک حرف میزدم لبام رو لباش قرار میگرفت...سکوت و ترجیح دادم و لبام و اروم رو لباش چسبوندم و اونم با طمع لبام کام میگرفت و لذت میبرد...یکم ادامه دادیم و اروم جهت سرامون عوض میشد که عمیق تر لبام و به دندون گرف ! مثه اینکه خوشش اومده بود...دستش و گذاشت رو یقه تیشرتم و تو دستاش مچالش کرد! دستم سر خورد رو مانتوش! زیرش یه تاپ پوشیده بود و شیشه هام دودی بودن و چیزی معلوم نمیشد! مانتوش و اروم از تنش دراوردم ک دستاش دور گردنم حلقه کرد و بیشتر خودش و بهم چسبوند!...یه لحظه به خودم اومدم و ولش کردم! اونم خجالت کشید و رف عقب! یکم خودم و جم و جور کردم و یقه لباسم و مرتب کرد کردم. ماشین و روشن کردم و راه افتادیم! خیلی طول کشید تا برسیم و الان تو شهر بودیم! اوف خداروشکر! بلواری ک سمت رادیو دریا میرفت و پیش گرفتم و دور زدم دوباره از اول! انقد تو فکر جامون بودم ک با صدای مارال ب خودم اومدم: چن بار دور میزنی؟ ! سه باره این بلوار و دور زدی! +فکرم مشغول!  _الان باید چیکار کنیم؟! +نمیدونم! ....ک یه لحظه یه فکری ب سرم زد و از خوشهالی پریدم! _وای ترسیدم چی شد؟! +فهمیدم! میریم ویلای مسعود! خدایی چرا زودتر ب ذهنمون نرسیده بود؟!... و بودا حرفم گوشیم و از رو ماشین برداشتم و تا خاستم مسعود و بگیرم صداش بلند شد:فک نمیکنی خواب باشه؟ ساعت 4 و نیم صبه!  پوزخندی زدم: مسعود تا صب بیداره تو نگران اون نباش! و با گرفتن شمارش یکم معطل بوق خوردنش شدم اما بلاخره ج داد: الو سلام! مسعود خوبی؟! واااا! امیر دیگه! ارع! ارع بابا بخدا خودمم! ن صدام تغییر نکرده! بابا اینا رو ول کن الان دارم میام ویلا! یه چن روز ویلات دسته منه! گفتم بدونی! ارع کلید یدک دارم! مرسی! باش جبران کنم! باشه! فعلا خدافظ! با قط کردن گوشی حیره ب مارال ک از تعجب داشت سکته میکرد گفتم: حله! کلید یدک ویلاش و دارم! قبول کرد میریم اونجا! باشه ای گف و سری خودمون ک رسوندیم اونجا! ماشین و تو حیاطش پارک کردم و یکم دنبال کلید گشتم! اها! اینجاس! مارال جلو در وایساده بود و منتظر بود بیام در و باز کنم! سری رفتم سراغ در و اروم بازش کردم. ..مارال اول رف داخل و برق رو روشن کرد! به به چه چه میکرد! معلوم بود خوشش اومده! با تمسخر گفتم: اینم ویلای مسعود! هه! همیشه شلختس! و رفتم سمت آشپز خونه و با ی دسمال خاک روش و پاک کردم! مانتوش و درآورد منم کتم و دراوردم! یکم چرخید تو خونه و گف: قشنگه! اما سلیقش ب پای تو نمیرسه! لبخندی زدم ک خودش دراز کرد رو کاناپه و تاپش یکم رف بالا و نافش خودنمایی میکرد...اوفففف! سعی کردم خودم و سرگرم کنم اما نمیتونستم ازش دل بکنم!... دسمال و گذاشتم کنار و اروم اروم بهش نزدیک شدن!  متوجه اومدنم شد و خودش و جم و جور کرد! ک با شهوت سر تا پاش و برانداز کردم و گفتم: دیگه وقتشه!  میدونستم دلش نمیخواست اما من بدجوری دلم میخواست...بهش نزدیک شدم ک اروم لباسش و از تنش درآورد! آب دهنم و قورت دادم!اوفففف خدایا من چرا اینجوری شدم...با ارومی و بدون اعتراض سنجاق سوتینش و باز کرد! یکم سرش تردید داشت! من دارم چیکار میکنم؟!!!...تا خواست بازش کنه دستام و رو دستش گذاشتم و مانع باز کردنش شدم...ک با خجالت سرش و انداخت پایین! کلافه گفتم: ببندش! نمیخوام اذیتت کنم...معذرت میخوام...عصبی بهم گف: دیگ نبینم از من معذرت میخوای! فهمیدی؟! سری تکون دادم و اروم لباسش و تنش کرد. ..._خودت میدونی!  هنوز سخته! امادگیش و ندارم! +میدونم...منم مجبور نمیکنم!  ب روم خندید و گف:مرسی امیر...! خیلی دوست دارم! اروم گونم و بوسید و رو کاناپه دراز کشید! منم کلافه لباسام و دراوردم و رفتم زیر دوش!

#رهام

آخ آخ!  امروز صب با اقای اردستانی قرار داشتیم! یکم میخواست رآب کاناپه کار شدنمون و کنسرتا باهامون حرف بزنه! اوه ساعت 7 باهاش قرار داشتم! مه سر قرار میرفتیم و خدا خدا میکردم امیرم بیاد! با عجله کت شلوارم و پوشیدم و عطر زدم و از خونه زدم بیرون! رسیدم پارکینگ و سری سوار ماشین شدم و راه افتادم...راهی تا اونجا نبود خوشبختانه!  وقتی رسیدم با تعجب آدرس و یه دور دیگه خوندم! ن درسته! آخه اینجا؟! تو کتابخونه؟!...عههه رهام! حتما یه جایی برا گپمون دارع!ارع! سری رفتم داخل! دو طبقه بود...و بهم گفته بودن برم طبقه بالا! خداروشکر آسانسور شلوغ نبود و سری رفتم تو! یه خانم اینورم وایساده بود یه پیرمردم اونور! یکم پیر مرده اینو اونورش و نگا کرد و گف: ای بابا اشتباه اومدم! گیج گفتم: خوب شما ک نمیخاین چرا سوار میشین؟! گیج تر از خودم گف: نمیدونم پسرم ! من آلزایمر دارم! و آسانسور وایساد و اون دختره رو هول داد ک افتاد رو من و خودش از آسانسور پیاده شد! کلافه گفتم:حواست کج....ک گیج نگاش کردم....امکان ندارع! دارم خواب میبینم؟! دریا بود! ارع خودش بود!...نفسای گرمش میخورد تو صورتم و حالم دگرگون میشد! اوف چت شد تو رهام؟!اروم بابا! یکم ب خودم اومدم و اون سری ازم فاصله گرف ک آسانسور ی لحظه وایساد و دیگ حرکت نکرد! دریا استرس گرف:ینی چی؟! چرا اینجوری شد؟!! دستم و گذاشتم رو دکمه هایی ک اونجا میدیدم و سعی داشتم یجوری راش بندازم! +اوففف ن نمیشه....گیر کردیم وای قرارم دیر میشه! _گیر کردیم؟! ای خدااا آخه الان چ وضع گیر کردن بود؟؟!!! +من خودمم کلافه شدم! یکم منتظر موندیم ک شاید درس بشه اما خبری نشد! چن دیقه ای میشد این تو گیر کرده بودیم ک بازوم و گرف و خودکار برگشتم سمتش!  تو چشاش خیره شدم....حالت چشاش خوشگل بودن! من چم شد ی لحظه؟ چشماش مثه اسمش ی دریای عمیقی بود ک غرق میشدم توش! هر لحظه بیشتر!سعی میکردم خودم از عمق چشاش نجات بدم ک اومد جلو و اروم گونم و بوسید....

_________

تقدیمتون😃

​​​​​​​نظر یادتون نرع😘