پارت 23
#امیر
لامصب خیلی شیرین بود! مثه قند! آخ آخ. .. کم کم داشتم جلوش کم میووردم! ک دستش و اروم گذاشت رو سرم و موهام و اروم میکشید ک ناله شو بتونه راحت تر تحمل کنه...نافش و کامل خیس کردم...زبونمو دور گردیش میچرخوندم و اخرم تو دهنم محکم مکش میزدم...صدای مک زدنم کل اتاق و پر کرده بود...اونم اروم ناله میکرد...یکم اومدم بالاتر و بالای نافش لیس زدم! حس خوبی میداد بهم پوست لطیف و نرم شکمش و دلم میخواست هی مکش بزنم...اخرش پوست شکمش و با دندونام محکم کشیدم بالا ک پوستش یکم قرمز شد...دوباره لیس زدم! زبونمو قشنگ همه جای شکمش کشیدم جوری ک روی شکمش انگار روغن ریخته بودن! هر جای شکمش اثر لیس زبونم بود...اروم دکمه های شلوارش و باز کردم و با دو تا دستام کشیدم پایین شلوارش و ! ک از رو تخت بلند شد و جلوم و گرف! _ ن امیر! الان وقتش نیس... یکم نگاش کردم و بعد خیمه زدم رو لباش! کاملمک میزدم و حس لباش و از بین بردم! رفتم عقب و سرم و گرفتم بالا و بلند و تند تند نفس نفس میزدم...انقد مک زده بودم توان خودمم نداشتم! ک اومد جلو و گونه هامو مک زد...حس خوبی بهم میداد خیسی گونه هام! دوباره رفتم سراغ لباش و با بوسه طولانی ای ازم فاصله گرفت و شلوارش و پوشید! مانتوش و تنش کرد و از اتاق سری رف بیرون...نفس عمیقی کشیدم...پوفففف لنتی بدجور رو مخمه! شیطونه میگه....لا الله الی الله! هر جا رو نگا میکردم ناف سفیدش میومد جلو چشمام! ی دور کامل چشام و باز و بسته کردم و گوشی مو از جیبم دراوردم. رهام و سری گرفتم! یه بوق دو بوق سه تا... _الو امیر؟! خداروشکر! +الو الو! رهام! سلام خوبی داداش؟ ! _اره خوبم تو خوبی؟ چرا نیمدی سر قرار؟! تند تند نفس نفس میزدم! +هه ! هه!هه!هه!😧 _امیر؟ تو خوبی؟ چرا انقد تند نفس میزنی؟! دوییدی؟ ! +نه! هه! رهام...من...حالم خوب ...هه!هه! حالم خوب! هه!هه! ک نفهمیدم چیشد و افتادم رو تخت! اما هنوز صدای رهام و پشت خط میشنیدم! _الو امیرررر؟! الوووو؟! امیر خوبی؟ توروخدا ی چیزی بگووو! اما نفسام اجازه حرف زدن بهم و نمیداد! دوباره نافش اومد جلو چشمام! پوفففف!
#مارال
از پله ها رفتم پایین و رسیدم ب باغ! همه ی جوری نگام میکردن و مدام حالم و میپرسیدن! +خوبم باخدا! حواس پرتی کردم از لیز خوردم! چیز مهمی نیس...با ی لبخند مصنوعی رفتم جلوتر ک گفتن: امیر کو؟! مثه کسی ک برق گرفته باشتش گیج شدم! +ها؟! خالش اومد جلو: عزیزم امیر تو رو برد بالا! حالا خودش کجاس؟! +خ...خودش؟!!خودش...اون بالاست! ک گیج نگام کرد! +ینی.... داره میاد! لباساش یکم خیس بودن ! داره مرتب میکنه! آهآیی گف ک دستم و از زیر مانتو بردم داخل ک کسی نبینتم! و گذاشتم رو نافم و محکم فشار دادم تو! لنتی خیلی بد مکیده بود! دردم میکرد نافم! اوففف! دلم میخواست برم بالا وادامه بدم اما نمیشد...... ک همه رفتن اون ور و من تنها شدم! یکم ب اتاق نگا کردم و منتظر امیر شدم! اما نیمد! تا خواستم برم در باز شد و مثه گیج اومد بیرون! ی لحظه بیرون گشتم نگاش کردم زدم اونم منو نگا میکرد...اومد سمتم! ترسیدم ک نکنه...زود ازش فاصله گرفتم ک اون زودتر بهم رسید و چسبیده بهم حرکت کرد...چشمای خیلی تیزی داشت! ک دستش و گذاشت رو دستم ک روی نافم فشارش میدادم و گف: اوففففف! درد میکنه! اره!....اگه چن ثانیه بیشتر میموندی جرش میدادم! یکم ضربان قلبم تند تر شد! دستام لرزیدن! ک گف: حالا تو نلرز! شب خونه جبرانش میکنم برات! قلبم انگار داشت از سینه جدا میشد اما ب رو نمیووردم! خدا میدونه منم چقد دلم میخواست....عههه مارال! چی میگی تو؟! ک رسیدیم ب بقیه و مام نشستیم رو یه صندلی ک مامانش گف: خداروشکر امیر تورو دید و نجاتت داد! لبخندی زدم و گفتم : مدیونشم! اونم با لبخند اون دستش ک محکم رو نافم فشار میداد و فشار داد و یکم تکون خوردم! بعد گف: می تونی ی جور دیگه جبرانش کنی! ک برگشتم یا ترس ب چشمای پر از عطشش نگا کردم و ی چشمک دلبر زد ! آخ آخ! من مردم براش....!منم سعی کردم طبیعی جلوه بدم و دیگ ازش نپرسم! تا شب اونجا موندیم ک مثه همیشه خالش اصرار کرد ک بمونین و کلی تعارف و ازین چرت و پرتا! مام دیگ گفتیم کار داریم و اینا و هر کدوممون با ماشین خودش راه افتادیم سمت خونه! بین راه زیر چشی نگاش میکردم! اونم نگام میکرد...علی اون پشت خوابش برده بود و بهونه آیم نبود ک فرار کنم از نگاهای امیر!.... اروم آب دهنمو قورت دادم ک اروم گف: مارال! ترسیدم ک گف: چیه بابا؟! از چی میترسی؟! _هیچی!هیچی...! جانم؟! یکم انگشت و با لباش بازی داد و از گفتن حرفش فرار کرد اما من میدونستم دلش چی میخواد...سعی کردم سکوت کنم! _درسته! صیغه ت کردم! اما...اما محرمیم دیگ درسته؟! _محرمیم! فک کنم با این حرفم یکم اروم گرفت...ک رسیدیم خونه و امیر علی و از ماشین پیاده کرد و رو کولش گرف و برد تا اتاقش! بعدم با کمک من وسایل و بردیم بالا! سهیلا عم خوش آمد بهمون گف و وسایل و آزمون گرف! دیروقت بود و ساعت 2 شب و نشون میداد! همه رفتن تو اتاق خودشون و منم رفتم اتاق و با استرس ب در خیره شدم ک امیر الان میاد تو!....!!! سعی کردم خودم و سرگرم کنم! ک یهو اومد تو و در و بست! شاکی سر تا پام و نگا کرد و گف: نپوشیدی! +چ...چیو؟؟!!_اون لباس خواب و دیگ! ک اروم رفتم سمتش و گفتم: امیر! بیخیال شو توروخدا! ک اومد جلوتر و گف: میپوشیش یا نه؟! مجبورم نکن خودم لختت کنم تنت کنم! استرسم بیشتر شد و گفتم: خیلی خوب! روت و اونور کن! _جلوی خودم!... اوفففف امیرررر از دست توووو!.... اروم مانتوی حریرم و دراوردم و انداختم رو تخت! بعد لباسم و دراوردم! یکم سر شلوارم تردید داشتم! ک گف: بعد شلوارت شورتتم درار! آب دهنمو بزور قورت دادم و اروم دکمه های شلوارم و یکی یکی دراوردم ک گف: وایسا!...اینجا نمیشه!... و بعد حرفش رف سراغ کمد و چمدونو از توش درآورد! بعد شرو کندرو ب چیدن لباسامون داخل چمدونو لباس خوابمم گذاشت! بعد رو بهم گف: مانتو تو بپوش میریم! گیج گفتم:کجا؟! _ماه عسل! همین الان میریم! با چشمای چارتا شدم نگاش کردم:+الانننن؟ ؟؟ این وقت شببب؟؟!!! _بله! هر چی میگم بگو چشم حرفم نزن! میریم شمال! بعد با گرفتن دسته ی چمدون جوری ک صداش نیاد از اتاق رف بیرون و رو بهم گف: پایین منتظرتم طولش نده! گیج سری تکون دادم! مانتومو پوشیدم و ی لحظه وایسادم! صب کن ببینم! من دارم چیکار میکنم؟! اما...خوب خودمم دلم میخواست...دلم امیرو میخواست...با اون بودن...کنارش خوابیدن!...حتی!.... چشام و بستم و سری از اتاق رفتم بیرون! تا رسیدم پایین امیر چمدون و گذاشته لود ماشینم روشن کرده بود! ک بهش گفتم: مامانت اینا؟! ب اونا نگفتیم! _رسیدیم خبر میدیم! زود باش!.... سوار ماشین شدم و راه افتادیم سمت شمال....!
_________
بله بله😁
اوه اوه چ پارتی خودم ک عاشقش شدم😍😘
امیدوارم شمام دوس داشته باشین
بهار عاااااشقتونهه😉
جمعه پارت 1 صیغه استاد و فراموش نکنینا😉😊