#رهام

تیشرتمو در آوردم چون واقعا خوشم نمیومد لباسم ب تنم بچسبه یه جورایی چندشم میشد! که دیدم دریا قفل شده روم!  تعجبی رفتم سمتش... حالا روبروش وایساده بودم و اون زبونش بند اومده بود! +چیه؟ آدم ندیدی؟ رو تو بکن اونور نمیدونی من نامحرمم؟ ؟؟ چش غره ی طولانی رف و روش و کرد اونور! خندم گرف از رفتارایی ک داشتیم و حرکتایی که از خودمون بروز میدادیم! بیخیال شدم و رفتم سمت کاپوت ماشین تا ببینم مشکلی ندارع که دختره رف صندوق عقب ماشینم و چک کرد و با صدای نسبتا بلندی گف: تو این بیصاحاب چیزی پیدا نمیشه؟  پتویی!  کتی! لباسی! منم نسبتا بلند ج دادم : اولا اون بیصاحاب اسم دارع اسمشم صندوق عقبه! دوما من چ بدونم قراره همچین روزی برسه و همه چی آماده بزارم اونجا؟ سری تکون داد: خوب حالا هر چی! مریضیا!  حوصله جواب دادن نداشتم سکوت و ترجیح دادم! که دختره اومد سمتم و روبروی کاپوت ماشین وایساد و گف:ماشالله هزار ماشالله مثلا ماشین توعه ها! سه ساعته نتونستی درستش کنی؟!!! پوفی کشیدم و گفتم؛  میدونی چیع؟ تو زندگیم انقد از یکی متنفر نبودم!  _اتفاقا زدی ب هدف! حالا برو کنار بینم من میتونم درستش کنم؟ پوزخندی زدم:+هه! تو؟؟!! برو کنار تو برو فعلا ب غر زدنات ادامه بده! _برو کنار اتیشیم نکنا! با مسخرگی رفتم کنار و گذاشتم مثلا مهندس کارشو انجام بدع! ک گف: فک کنم مشکل از اینجاس و ی دکمه رو فشار داد که آب مثه آبشار از ماشین میزد بیرون و کاملا تنم خیس شد! با چهره ی خندونی برگشت سمتم و تا تونست بهم خندید! خدایا این چ کاری بود؟ با عصبانیت گفتم: برو کنار ببینم! دست ب هیچیم نزن! که انگشتشو گذاشت رو نافم و گف : یه قطره آب اینجاس! خخخخ ببخشید نمیتونم خخخ جلوی خندمو بگیرم! ک یه لحظه سست شدم و نفسم تو سینم خودشو حبس کرد!دستشو گرفتم و محکم تو دستم فشردم ک اونم لبخندش کمرنگ تر شد و بزور آب دهنشو قورت داد! یه لحظه ب خودم اومدم و کشیدم کنار! با کلافگی رف سمت ماشین و نشست و درم بست. منم با گیجی رفتم سراغ ماشین بلاخره مشکلش   و پیدا کردم و حالا فقد مونده بنزینش!  یه نفر با موتور اومد طرفمون کهبا دیت اشاره کردم ک وایسه! وایساد و با تعجب بهم نگا کرد بعد گف:_کمک میخوای؟ +بله شما میدونین پمپ بنزین چقد تا اینجا فاصله دارع؟ _خیلی فاصله دارع! چقد بدشانس!  پوفی کشیدم ک گف بیا سوار موتورم شو بریم یکم بنزین تا اینجا بیاری! باشه ای گفتم و رفتم سمت دختره ک بهش بگم. کنجکاو پیاده شد و ب مردی ک سوار موتور بود خیره بود! +من میرم تا پمپ بنزین یکم بنزین بیارم! همینجا بمون جواب غریبه ها رو هم نره! _چشم مامانی😑 خواستم برم ک گف صب کن! بعد کتشو در آورد و انداخت رو کولم!  _همینجوری ک نمیشه بری !سرما میخوری! +نمیخواد برا خودت نگهش دار! _میگم بپوش! خوشت میاد بزنمتا!  چیزی نگفتم و سوار موتوری شدم و راه افتادیم سمت پمپ بنزین!...

#مارال

با یه ساپورت مشکی با یه لباس بلند قرمز رنگ و یه رژ قرمز و یه خط چشم ! در اخرم موهامو یکم حالت دادم و خودم و عطر بارون کردم و از اتاق رفتم بیرون! مامان امیر همش میچرخید و استرس داشت مبادا چیزی کم و کسر باشه! خدمتکارا هم سعی میکردن ارومش کنن! علیم تو حیاط تلفنی حرف میزد و معلوم نبود با کی حرف میزنه! استرس تمام بدنم و در بر گرفته بود! پس امیر کو؟ همینجوری که با استرس و سرعت داشتم راهرو ی طولانی خونرو طی میکردم با تن لخت ی نفر برخورد کردم که برگشتم دیدم امیره! یه حوله از کمر به پایین دور خودش پیچیده بود و بالاتنش لخت بود! برخوردم با تن خیسش تضاد قشنگی بود بین تپش قلبم و چشای اون که زوم رو من بود! دهنم قفل شده بود و نمیتونستم چیزی بگم اونم سکوت کرده بود!  اروم اومد جلو تر که چشامو بستم و برخلاف میل و تصوری که داشتم رفت سمت گوشم و لاله ی گوشم ب دندون گرف و بعد اروم گف: حواست کجاس؟ جلوت و نمیبینی؟ انگاری جریان 220 ولتی ازم رد شده بود! کاملا سست شده بودم   حتی نمیتونستم آب دهنمو قورت بدم که کشید کنار   رف تو اتاقش! چقد سری همه چی اتفاق افتاد؟ انقد زود تموم شد؟! چن تا نفس عمیق تن تن کشیدم و خودم و جم و جور کردم و رفتم پذیرایی! رو یه مبل طرح دار تکیه دادم که علی اومد تو و بلند امیر و صدا زد :امیر! امییییر! کجایی تو؟ دوستت بهم زنگ زد گف نزدیکم! امیرم از بالا یه اوکی داد و گف: باشه باشه من امادم! بعد از پله ها اومد پایین و من سعی کردم اصن نگاشم نکنم! چون احتمال غش کردنم خیلی قوی بود! خدایا من چقد عاشق این مردم و دیوانه وار میخوامش! دلم نیمد نگاش نکنم چون همین جوریشم با بوی عطرش ک از 20 متری ام میومد مست میشدم!  برگشتم و نگاش کردم و قفل شدم دوبارع! یه تیشرت سفید مشکی با یه گرمکن مشکی! موهاشم زده بود یه طرف و چون خیس بودن موقع راه رفتنش تکون میخوردن مثه قلب من ک هر لحظه بیشتر تکون میخورد و آلارم عشق و میداد! پا شدم رفتم تو حیاط ک نفس بکشم!  رو تاب نشستم و اروم خودم و تاب میدادم ک امیر عین چی از پشتم اومد! سری از جا پریدم و دستم و رو قلبم گذاشتم و نفس نفس میزدم! +وای امیر ترسیدم!  +مگ هیولا دیدی؟ _ن...ولی...اصن ولش کن! چیزی شدع؟ اعتراضی نگام کرد:معلومه ک چیزی شدع! کنجکاو شدم! +چی شدع؟ ی نگا از سر تا پایین بهم انداخت و با اخمایی تو هم رفته گف:من چی به تو گفتم؟ این چه سر و وضعیه؟ نگا ارایششو نگا! زود باش برو پاک کن! +امیر این ک چیزی نیس!_ همین ک گفتم! زود باش تا دوستم نرسیده! همین کم مونده با این سر و ریخت بیای جلوش! با عشوه رفتم سمتش و اروم گفتم:غیرتی شدی؟ _چرا باید بشم؟! دستم و گذاشتم رو رگ گردنش و گفتم:از رگ گردنت معلومه!  زده بالا! کمرم و محکم گرف و چسبوندم به خودش! _اولین کسی هستی که باد کردنشو میبینی! +نمیدونستم! چ خوب! بعد سری ازم جدا شد و رف سمت در که دوستشو  راهنمایی کنه ! دوستش اومد تو و یکم حرف زدن با هم منم تو آشپز خونه بودم نفهمیدم چیشد دوستش اومد تو آشپز خونه! قلبم ریخت و ی لحظه ترسیدم!  بعد متوجه قیافم شدم ک یادم رف درستش کنم! وای امیر بیچارم میکنه!...ک اروم بهم نزدیک شد! سعی کردم عادی جلوه بدم...ک دستشو سمتم دراز کرد و گف: سلام! دستشو رد کردم و گفتم:چیزی لازم داشتین؟ _ی لیوان آب میخواستم! +خوب ! باشه لیوانا تو اون کابینت بالاس! _ن! من میخوام از خوشگل تربن خانم دنیا لیوان بگیرم!ک امیر از پشت اومد! _چی میگی تو؟ پسره عین چی ترسیدو گف :من...میخواستم آب بخورم! امیر با غیض بهم نگا کرد و تو ذهنش برام خط و نشون کشید ک کارت دارم!  منم از ترس رفتم بالا تو اتاق! کل شبو پسره با ترس ب امیر نگا میکرد تا وقتی که رفت و تنها شدیم! وای...سری رفتم سمت اتاقک امیر پا ب پام پله هارو اومد بالا و اومد تو اتاق و در و قفل کرد! سری اومد سمتم :مگ نگفتم این ریختتو عوض کن؟ ها؟؟ +امیر بخدا یادم نبود ببخشید توروخدا! _ازین ب بعد حواستوجم میکنی فهمیدی؟؟؟ سری سر تکون دادم ک از اتاق کلافه رف بیرون!  صدای مامانش و شنیدم ک میگف پسرم زود بخواب فردا باید زود پاشی برین با مارال خرید کنین واسه پس فردا! امیرم چقد مشتاقه! 😐 سعی کردم خودم و بگیرم و براش ناز کنم! عهههه اصن اون کی هس؟ والا...

صب با اذیت شدن چشام توسط نور خورشید پا شدم دیدم همه دور هم نشستن و امیرم کنار اینه تو اتاقمون دارع موهاشو درس میکنه! بلند شدم و خیلی سرد صب بخیر گفتم و اونم جواب یردی داد! با خوردن ی صبحونه کوتاه اومدم جلو آینه تا آماده بشم ی مانتوی مشکی با شلوار پاچه دار طوسی و ی شال طوسی!  آرایش ملایمی کردم ک صدای امیر در اومد! کجایی؟ سه ساعته ماشین و روشن کردم سرد ج دادم:الان میام خوب! سری رفتم پایین تا خواستم پا مو از دادم بزارم بیرون جلوم و گرف:این چ تیپیه؟ ! سرد ج دادم:همون تیپی ک خودم دوس دارم! _برو سری عوض کن! +نخیر! من دوس دارم! بعد زد ب شونم و رف سوار ماشین شد! وای خدا این اخرش منو دق میده! عصبی پشت سرش حرکت کردم تا رسیدیم سمت ماشین و هردومون سوار شدیم و راه افتادیم....

___________

تقدیمتون 😍😘

نظرات رو ببینم!😂😂😁

فردا خلاصه پارت 17😉