و...

باز هم من آمدم با خلاصه ای از پارت جدیدمون😉

#امیر: بله...درست شنیدین..ما عاشق هم بودیم و نمیتونستیم صب کنیم و امروز صب عقد کردیم!

#خاله مریم: اینجوری نمیشه باید ی مهمونی بگیریم ناسلامتی پسر بزرگ این خونواده ازدواج کرده!

#رهام: جناب سرگرد راس میگم! این دختره هی مزاحمم میشه! برو خداتم شکر کن رضایت دادم آزاد شی و گرن باید میپوسیدی! 

#دریا: تو اون سرما و ماشین خراب شده ی رهام! وای خدا چ بدبختم!  ک زد ب سرش و تیشرتش و در آورد. ..تو اون سرما و بارون ک میبارید و وسط خیابون!

#مارال: سر میز ناهار امیر خیلی سنگین بهم نگا میکرد...شاید نسبت بهم ی حسی داره....ک دریا زنگ زد...

____________

پیش بینیاتون و ببینم تو کامنتا 

فردا شب پارت 15 و میزارم منتظر باشید عشقای من😍😘😎