خلاصه پ ۵۳
#مارال
عصبانی کت و کیفم و انداختم رو مبل . +تو چیکار میکنی با زندگی من؟! چی از جونم میخوای ها؟؟!!! _خودتو....تو فک میکنی من نمیدونم شوهرت کیه و چرا ولت کرده و تو چرا ولش کردی من همه چیو میدونم همه چیز! و تو خودت با دستای خودت خودتو انداختی تو یه دام! اومدی بغل دستم نشستی که خیلی راحت مال من بشی!
#امیر
رهام خوب نبود! دستش و گرفتم +خوبی تو؟! میخوای برات چیزی بیارم؟! یهو بغلم کرد و شروع کرد ب گریه کردن! +برا چی گریه میکنی با دریا بحثتون شده؟! یا...از بغلم جدا شد! با ترس ب چشمام نگاه کرد... بعد سرش و ب معنای نه تکون داد! _امیر دیگه هیچوقت نگو یا ! خوب؟! +رهام داری منو میترسونی...چیشده خوب بگو! _مارال.... +مارال چی؟؟!!! طوریش شده؟!.....
__€_______
بنظرتون میفهمه امیر؟!
مارال چیکار میکنه....
همه چی داره بدتر میشه تا بهتر شه!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۹ ساعت 23:16 توسط بهار
|