#مارال: امیر....مگه نگفتی میبرمت پیشش؟! پس کووووو....کجاست!

#امیر: یخ زده بودم! انگاری لرز داشتم...رهام حدس زد که دارم سرما میخورم و رو کولش منو کشید و تا خونه برد!

#دریا : مارال خیلی بیقراری میکرد! عزیزم بخدا گفتن باید بری ی بيمارستان دیگ! بخدا امیر تا اون بیمارستان قبلی اومد ما دو دیقه قبلش رفته بودیم اما یه کاری میکنم ببینیش قول میدم!