#مارال

چشام و با سختی باز کردم و ب دور و برم ک توی اتوبان بزرگ که ماشینا عین چی رد میشدن خیره شدم! من....من...اینجا....خودم و ک جم و جور کردم دیدم بغل یکیم! از آرامشی ک تو بغلش داشتم و بوی عطر تلخش که دیوونم میکرد شک نداشتم امیره....چی؟؟!!! من چی گفتم؟! امیر...؟؟!!!مارال زده ب سرت! امیر با تو زیر بارون اونم تو بغل هم ....توهم زدی! که صداش تو سرم پیچید:بلاخره....آروم دستام و دور گردنش حلقه کردم ک بتونم از رو کولش بیام پایین.  با سختی اومدم پایین و بهش خیره شدم!  هیچی نمیگف....سکوت کرده بودم. ...ام...یر....یا خدا خودت کمکم کن! این امیره ک روبروی من وایساده و تا الان روی کولش بودم؟؟!! کاملا کلاه هودیش خیس شده بود . نا خودآگاه دستام و بردم جلو و کلاهش و دادم عقب و ب صورتش خیره شدم....چشاش رو زمین قفل بود که برگشت رو چشای من....باورم نمیشد آرزوم برآورده بشه!...هنوز تو شک بودم و اختیار کارام دست خودم نبود.با صدای گرفته ای لب زد: من....من....نمیدونم چرا اینجوری شد...یعنی میدونی...من....انگشتم و گذاشتم رو لبش:هییسسسس! میدونم.... ن خوشهال بودم ن ناراحت!  فقط نگاش میکردم...دور کلاهشو تو دستام مچاله کردم و خیسی کلاهش و با دستام گرفتم.تو همون حالت بودیم که یهو ی وانت از پشت با سرعت راش میومد سمت ما! امیر وانت و دید و ناخودآگاه دستم و گرف و گف :زود باش تا تصادف نکردیم. دوتایی دست همو گرفته بودیم و کنار خیابون میدوییدیم.....شک نگاش کردم...من....امیر...اینجا...روبروی هم...خدایا...اگه خوابه توروخدا هیچ وقت بیدارم نکن. ..! همینجوری ک دستای همو گرفته بودیم و تند تند میدوییدیم خیره بودیم بهش که صداش تو مغزم اکو شد:انقد منو نگا نکن جلوت و نگا کن میخوری زمین بخاطر من زخمی میشی! خندیدم که با دیدن دستاش تو دستام خنده ی روی لبم بزرگ تر شد...ک با دیدنش داد میزدم و میخندیدم...اونم ناخودآگاه خندش گرف!.. _دیوونه نخند تو این هوا منم خندم میگیره... هرچی میگف باز من بیشتر میخندیدم...سرمو گرفتم بالا و از ته دل خندیدم! نمیدونم این اولین بار بود که میخندیدم؟؟!!! شایدم آخرین بار....خدا نکنه!بلاخره ی جای خلوت گیر آوردیم و چون با شتاب میدوییدیم اون وایساد که ترمزم از دستم در رفت و افتادم تو بغلش و بندای کلاه هودیش و محکم دور دستام مچاله کردم...سرمو گذاشتم رو سینش و ب ضربان تند قلبش که نشان از دوییدن و میداد گوش کردم...بهترین موسیقی...بهترین ریتم...ریتمی که دنیای منو ساخته. ...شایدم از این رو ب اون رو کرده...سرمو آوردم بالا و ب چشایی که برق میزدن خیره شدم...بی قرار نگاش میکردم. میترسیدم همه اینا ی خواب باشه و من تو رویای خودم بمونم...که ی نگا ب قیافش کردم و مرموزانه خندیدم! _چرا میخندی؟؟!!  +آخه. ..آخه. .. مچ دستام و محکم تو دستاش گرفت و گف :چیییی؟؟!! + قیافت. ... ی نگا ب خودش کرد وگفت: قیافم چجوریه؟؟! +مثه این....مثه این. ...این....دزدایی که عشقشونو میدزدن...شدی....شبیه...شبیه اونا...ش....شدی....! چشاش گرد شد و گف:تعجبی نمیکنم...چون رهامم بهم گفته بود...خندم بیشتر شد! با خماری نگاهش میکردم. ک صورتمو آوردم نزدیکتر و در گوشش زمزمه کردم: و الانم تو منو دزدیدی..... چشاش گرد تر شد! بعد ی چش غره ریز رف و صدای نفساش رف بالا...رو بهم گف:ببین یه موقع فک نکنی که...حرفشو قط کردم و دوباره در گوشش گفتم:اعتراف کن....اعتراف کن ک دزدیدیم ....چشاش و بست و دوباره باز کرد و خیره بهم لب زد:ارع دزدیدمت! لبخند پهنی روی لبام نشست و گفتم :چی بهتر از این که دزد من تو باشی! ازم فاصله گرف و نشست رو سکوی کنار خیابون. منم آروم نشستم کنارش ک گف:من...من مجبور شدم...میدونی...من....ینی بابام...با علی اومده بودن بیمارستان منو اونجا میدیدن بدبخت میشدم بعد ب صفحه گوشیش اشاره کرد و گف:بیا دوباره بابا دارع زنگ میزنه! نمیدونم چ بهونه ای براش بیارم. تو رو هم....برای اینکه....اینکه....عهههه! خب تنها چیزی ک ب ذهنم میرسید تو اون لحظه این بود ک تورو بدزدم! خندیدم... اما بعد نگران گفتم:برای خونوادت اتفاقی افتاده؟! _علی بدنش ضعیفه زود سرما میخوره اومده بودن دکتر قبل کنسرت بابا بهم گف ک میبرمش اما من گفتم خستم و نمیتونم بیام... بعدشم ک نمیدونستم قراره همچین اتفاقاتی برام بیوفته که (با چش غره ) خندیدم و گفتم:میدونی...چش غره میری خیلی خوشگل میشی؟؟!! همه جوره خوشگلی حتی ....حتی ت چشات نگا میکنم حرف زدن یادم میره....سرش و انداخت پایین بارون شدتش بیشتر شد! ازم پرسید:میدونی عشق ینی چی؟ +عشق...عشق کلی دلیل داره امیر! یکیش تو! خندید.... +امیر... _بله؟! +تو میدونی عشق ینی چی؟؟!!! تو چشام خیره شد که رهام زنگ زد...آخ خروس بی محلمون این دفه رهام بود😐! امیر گوشیو ج داد:بله رهام جان؟ یکم مکث کرد و گف بخدا خودمم گیر کردم...ببین رهام حواست باشه بابا اینا رفتن بهم بگو تا بیام...دوباره مکث کرد و کلافه گف میدونم ساعت چنده خب میگی چیکار کنم برگردم با ی دختر؟ صداش رف بالاتر...رهام میدونم سخته خب میگی چیکار کنم دندون رو جیگر بزار زودی میام....عهههه رهام! ای بابا! خو ب بادیگاردا بگو شاید حول و حوش 5 صب خودمو رسوندم....رهام خیلیام دیر نمیاما ک اینجوری تعجب میکنی😑الان 4 و نیمه ! نیم ساعت دیگه صب کن چشت ب بابا و علی باشه تا خودم و برسونم. ...و بدون اینکه اجازه حرف زدن بهش بده قط کرد! سرش و بین دوتا دستاش گرف ک موهاش ریختن ی ور...و خیس بودن! لشکر موهاش....آخ چ لشکری!...نگران گفتم: کلاهتو بزار سرت سرما میخوری! گوش نکرد ...که خودم مجبور شدم دس ب کار بشم...+اینجوری فایده نداره نمیدونستم حرف گوش نکنی! و مشغول گذاشتن موهاش تو کلاهش شدم...موهاش از تو دستم سر میخورد انقد که لطافت داشتن شایدم من از استرس نمیتونم خوب بگیرمشون...کارم تموم شد و گفتم:خب...جواب سوالم موند! _کدوم سوال؟ +گفتم از نظر تو عشق ینی چی؟! آهایی گف و خیلی جدی و رک گف: عاشق نشدم که بدونم....انگار ی تیر ب قلبم زدن...عاشق نشده! ینی هنوز نتونستم دلش و ب دست بیارم...اما ناامید نشدم! هنوز ک کاری نکردم طبیعیه اول راهی اینجوری بشه ک بلند شد و جلو جلو راه رف و منم پشت سرش راه افتادم +رفتن؟؟!!! _فک کنم... بیخیال حرف زدن شدم و تا اونجا لذت با امیر راه رفتن اونم تو ی روز بارونی و حس کردم... دقیقه ب دقیقه ساعت تکون میخورد و هوا روشن تر...حول و حوش 5 بود که رسیدیم اونجا! انقد زود؟! میگن وقتی خوش باشی زمان از دستت میره! بادیگاردا جون براشون نمونده بود رهامم عصبی رو ب امیر...ک امیر گف:ببخشید واقعا خودتون میدونین مجبور بودیم! دریا مدام چش غره میرفت...اوه اوه! این و رهام تنها موندن...چی شده! خندیدم و سعی کردم بروز ندم چیزی . که امیر گف بابت همه چی عذر میخوام دیگه باید بریم ک رهام گف خداروشکر دریا هم از حرص اون بلند تر گف واقعا خداروشکرررر😑😑😑 وای چقد قیافش خنده دار شده بود. فک نکنم اینا ابشون تو یه جوب بره! نگران شدن دلم نمیخواست امیر از پیشم بره! رو بهش گفتم:امیر.... دوست دارم خیلی....خیلی....عاشقتم....! هیچی نگف و ب رهام اشاره کرد ک من با ی ماشین خودم میرم خونه رهامم خسته بود گف باشه منم میرم خونه بعدا همو میبینیم جفتشون سری تکون دادن .بادیگاردا زود تر از همه راه افتادن بعد رهام بعدشم امیر....تا رف سمت ماشینش تند تند رفتم سمت خیابون که دریا چپ چپ نگام کرد و گف:باز میخوای چیکار کنی؟!! + من خونه نمیام ت برو.... چشاش گرد شد! _ینی چی؟ راه بیوفت ببینم! +من خونه نمیام! _پس کجا میری با این حالت؟؟!!! نگا کن لباساشم ک خیس سرما میخوری مارال! +من خونه نمیام! غرید : پس میشع بگی کجا تشریف میبری؟! +دنبال امیر...میرم دنبالش و خونش و پیدا میکنم....

______________________

چطور بود؟ دوس داشتین؟؟!!!

نظر یادتون نره عاشقتونم مممننن بهار