پارت۳۶
# امیر
عهههه کجا موند این پسز؟! ای بابا!...نیم ساعته منو کاشته کنار کوچه خودش غیب شده مگ دستم بهت نرسه علی! تا حرفش پیش اومد حلال زاده پیداش شد. رفتم سمتش و با خنده گفتم کجایی ت ؟ علف زیر پام سبز شدا! شونه ای بالا انداخت _خیلی خوب بابا! بلد جلوتر از من راه افتاد و منم خودم و رسوندم بهش! یکم سکوت کردیم اما داشتم کلافه میشوم سرم و تکون دادم و موهام و ب بازی گرفتم:میگم....تا کی سکوت؟! هیچی نگفت! یکی زدم ب شونش:علی! با تو اما! کجایی؟ برگشت _امیر ی سوال میپرسم! +بگوشم _با مارال دعوا کردی؟! گردنش کبود بود! دستم و مشت کردم +از اون نپرس! _میپرسم! دلم نمیخواد زندگیتون خراب شه! امیر تو برادرمی همه چیز و بهم بگو! نکنه...نمیخوای! یهو قاطی کردم+چی و نمیخوای علی! عهههه راهم و کج کردم سمت خونه و همونجوری ک رفتم بلند بلند گفتم:میرم دنبالش!ی کار مهمه نیا تو! _از دلش در بیار! +فعلا! _امیرررررر +گفتم فعلا!... دیگ چیزی نگفت و رسیدم خونه. مامان تو اتاق خواب بود بابا هم تو حیاط تخمه میشکست. صدایی از تو خونه نمیومد اما میدونستم مارال بیداره! در اتاق و زدم و رفتم تو !دراز کشیده بود رو تحت ک صدام بلند شد:+پاشو خودتو جمع کن تا صدام نرفته بالا! میریم بیرون! میخ کوب شد:_کجا؟ +با من کل کل نکن میزنمت! آب دهنش و قورت داد:_باش! رفتم بیرون ک عوض کنه و تو حیاط منتظرش شدم! یکم طول کشید اما اومد بالاخره. از بابا خداحافظی کردیم و راه افتادیم سمت قرار!
# رهام
بالاخره! با ی خداحافظی کوتاه سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت قرار از استرس داشتم میمردم عهههه انگار یکی قلبم و تو دستش تکون میداد وای رهام آروم باش! تو بخوای ببینیش چیکار میکنی؟! اره اوففف یه نفس عمیق اره خوبه! مشتم و محکم تر کردم نسبت ب فرمون و پارک و پیدا کردم! تموم شد! الان چجوری پیاده شم آروم رفتم سمتش! بی توجه ب جدی بودنش اشکان جوری شد و شروع کردم ب حرف زدن: من همون مغروریمک عشق و کشک میدونست! هر کی از عشق میگفت برام میخندیدم اما الان....الان چنان عشقی ب سرم اومده ک دیگ نمیخندم!....تو منو عوض کردی! تو منو ساختی از اول.....تو عوض نکردی تو ادمم کردی تو از یه آدم ضعیف و مغرور ی پسر غمگین ساختی ی قهرمان برا زندگیت! تو منو....تا خواستم ادامه بدم اومد جلو و دستش و جلو ذهنم گرفت همینجوری ک گریه میکرد گف: ساکت شو دیگ بس کنننن! بسه دیگخخخخ با مشتش ب سینم میکوبید و محکم تو بغلم کشیدمش هر دومون گریه میکردیم!....سرش و گرفت بالا و گفت: اون کیه اون دختره !.... +اون ی اضافیه اون یه بیشرفه اون یه بی همه چیزه! اصلا بهش نگاهم نمیکنم کثافت و! فقط و فقط ب تو فک میکردم این چن روز! عذابم دادی دریا! بیا بیا تو زندگیم بیا با اون بالای قشنگت پرواز کن تو قلبم! بیا من بدون تو میمیرم....اشکاش همونجوری جاری میشدن ک اروم گف: تنهام نمی زاری ن؟! +معلومه! من عاشقتم... مگ میشه....حرفم و قط کرد و گونم و بوسید! خندیدم انگار اولین بارم بود از ته دل میخندیدم ! قربون خنده هاش!....تموم شد...همه چی تموم شد! خدایا شکرتتتت. از اونور اشاره امیر و دیدم ک با مارال نگا میکردن و خوشحال بودن!.... ب اونا م ی لبخند زدم و دریا سرش و گذاشت رو سینم. با شیطنت از پایین نگام کرد و کف: میخوای مث اون شب ابروت و ببرم آقای هادیان؟ ترستاک گفتم " ایندفعه مجوزش صادره! تا خواستم برم سمت لباش صدای امیر اومد ک مثلا خواست پارازیت بندازه!اخخخ از دست تو امیر میکشمت بخداااا پسر شیطوننن! امیر نزدیکمون شد" : عه شما هم اینحایین؟چ اتفاقی! از اونور ی چشمک ب دریا زد! موضوع چیه! امیر چیکار میکنه!؟ اصلا ولش کن....فقط دریا مهمه الان! فقطط اون!...یکم دور هم خندیدم و بعدش از امیرو مارال خدافظی کردیم و رفتیم سمت خونه ما! بین راه خنده رو لبامون جا مونده بود....ی نگا ب سقف انداختم و رو بهش کفتم: اینو یادتع،!؟ خندید!_اره...! اون روز ک .... دستم و جلو دهنش گرفتم" هیچی نگو! از اون روز متنفرم! دیگ چیزی نگفت! _کجا میریم +سوپراززه! _هههه رهامممم +هیسسسس بشین بچه! دیگ هیچی نگفت اما بهش میخندیدم! بالاخره رسیدیم اونجا! با خوشحالی در و باز کردم و با صدای نسبتا بلندی گفتم: مامان شام حاضره؟ ی فرشته برات اوردم!.... اولین نفر درسا بود ک با قیافه تو هم رفته ای اومد پایین! نفرت و تو چهرش میدیدم! همشم ب دریا نگا میکرد...رو بهش گفتم: عزیزم بریم تو پذیرایی اینجا یه بوی بد میاد!... کلی تو دلم خندیدم بهش و دریا هم بزور جلو خودشو گرفته بود! ک مامان اومد و با دیدن دریا خشکش زد! سلامی داد و نشستم رو مبل! دریا هم کنارم نشست!...+مامان معرفی میکنم! دریا نامزدم! چشاش گرد شد :نامزدت؟! دریا با ترس گف: ن! رهام جان تند رفت! ما هنوز با هم دوستیم یعنی! یعنی بعدا نامزد میکنیم! با خنده ب روش گفتم: ما برای رسیدن ب هم لحظه شماری میکنیم مامان! اما همونجوری خشکش زده بود! رو ب دریا گفنم: عشقم تو برو خونه رو ببین! یکم آشنا بشی! با ترس رفت سمت حیاط. لم داده بودم رو مبل ک مامان با تشر بهم گف: این کیه رهام! ندیده نشناخته دختر آوردی اینجا؟! +اول از همه بگم! نصف حرفات حرفای خودت نیس! تو فک میکنی من احمقم نمیبینم اون مار بی خاصیت تو رو پر کرده؟! مامان هر چی میخوای بگو من اون دختر و میخوام!.....با تموم شدن حرفم پاشدم رفتم سمت حیاط پیش دریا!
××÷××××××××
پارت ۳۶ تقدیم نگاه قشنگتون
عاشقاونممممم